"چند پارتی"
"چند پارتی"
وقتی با پسر داییت گرم میگیری و....🐢🍩پارت اخر:////
با دیدن سویون که خون بالا میاره با عجله به طرفش رفتم و بدن بی جونش رو بغل کردم... بدون هیچ حرفی به طرف ماشین دویدم.
*بیمارستان*
تهیونگ{تقه ای به در زدم و بعد از صدای دکتر وارد اتاق شدم... سلام.
دکتر{سلام پسرم بشین.
تهیونگ{گفتین میخواین درباره ی همسرم صحبت کنین...اتفاقی براش افتاده؟
دکتر{نه پسرم فقط بخاطر ضعف زیاد معده شون زخم شده و باعث خون ریزی معده شده... چیز نگرانی کننده ای نیست فقط به مدت یک هفته ممکنه معده شون درد بگیره،بسوزه یا تیر بکشه که با دارو این مشکل حل میشه... لطفا این نسخه تهیه کنید.
تهیونگ{باشه ممنونم... تعظیمی کردم و از اتاق خارج شدم و رفتم پیش سویون... با دیدن رنگ پریدش و لبای خشکش گلوم سنگین شد دستای کوچولوش رو تو دستم گرفتم و بوسه ای روش کاشتم...نمیخوای بیدارشی من منتظرت هاااا... منتظر اون چشمای ستاره ایتم میخوام بغلت کنم...با اولین قطره ای که از چشمم چکید نتونستم تحمل کنم و بغضم ترکید...سرم رو روی دستش گذاشتم و اشک ریختم.
سویون{با صدای گریه یه نفر چشمام رو باز کردم و بعد از آنالیز اطرافم به طرف صدای برگشتم... با دیدن تهیونگ که بخاطر گریه زیاد به هق هق افتاده بود دلم لرزید...ته...تهیونگی چرا گریه میکنی... حالا خوبه؟! *صدای گرفته
تهیونگ{با شنیدن صداش به سرعت از جام بلند شدم و بغلش کردم... سویونا منو ببخش تو... هق بخاطر من حالت بد شد هق*گریه
سویون{لبخند بیحالی زدم و از بغلم جداش کردم... تقصیر تو نیست منم مقصرم...تازه من الان حالم خوب خوبه.
تهیونگ{گونش رو بوسیدم و دسته ای از موهاش که تو صورتش بودن رو کنار زدم...بهم قول بده دیگه مریض نشی... باشه؟
سویون{قول میدم بابایی*کیوت
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
اممم دوست دارین سناریو هم بنویسم؟
اگر میخواین درخواستی هاتون رو تو دایرکت بگین🦕🐾
وقتی با پسر داییت گرم میگیری و....🐢🍩پارت اخر:////
با دیدن سویون که خون بالا میاره با عجله به طرفش رفتم و بدن بی جونش رو بغل کردم... بدون هیچ حرفی به طرف ماشین دویدم.
*بیمارستان*
تهیونگ{تقه ای به در زدم و بعد از صدای دکتر وارد اتاق شدم... سلام.
دکتر{سلام پسرم بشین.
تهیونگ{گفتین میخواین درباره ی همسرم صحبت کنین...اتفاقی براش افتاده؟
دکتر{نه پسرم فقط بخاطر ضعف زیاد معده شون زخم شده و باعث خون ریزی معده شده... چیز نگرانی کننده ای نیست فقط به مدت یک هفته ممکنه معده شون درد بگیره،بسوزه یا تیر بکشه که با دارو این مشکل حل میشه... لطفا این نسخه تهیه کنید.
تهیونگ{باشه ممنونم... تعظیمی کردم و از اتاق خارج شدم و رفتم پیش سویون... با دیدن رنگ پریدش و لبای خشکش گلوم سنگین شد دستای کوچولوش رو تو دستم گرفتم و بوسه ای روش کاشتم...نمیخوای بیدارشی من منتظرت هاااا... منتظر اون چشمای ستاره ایتم میخوام بغلت کنم...با اولین قطره ای که از چشمم چکید نتونستم تحمل کنم و بغضم ترکید...سرم رو روی دستش گذاشتم و اشک ریختم.
سویون{با صدای گریه یه نفر چشمام رو باز کردم و بعد از آنالیز اطرافم به طرف صدای برگشتم... با دیدن تهیونگ که بخاطر گریه زیاد به هق هق افتاده بود دلم لرزید...ته...تهیونگی چرا گریه میکنی... حالا خوبه؟! *صدای گرفته
تهیونگ{با شنیدن صداش به سرعت از جام بلند شدم و بغلش کردم... سویونا منو ببخش تو... هق بخاطر من حالت بد شد هق*گریه
سویون{لبخند بیحالی زدم و از بغلم جداش کردم... تقصیر تو نیست منم مقصرم...تازه من الان حالم خوب خوبه.
تهیونگ{گونش رو بوسیدم و دسته ای از موهاش که تو صورتش بودن رو کنار زدم...بهم قول بده دیگه مریض نشی... باشه؟
سویون{قول میدم بابایی*کیوت
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
اممم دوست دارین سناریو هم بنویسم؟
اگر میخواین درخواستی هاتون رو تو دایرکت بگین🦕🐾
۵۷.۹k
۱۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.