باز هم از پدرم کتک خورده بودم ..
که یهو مادر خوندم اومد و گفت
مادر خونده ا.ت: مهمونمون اومد زود باش خودتو جمع و جور کن هرزه
ا.ت:م..منظورت چیه؟
مادرخونده:هیچی قراره شوهرت بدیم
چند نفر اومد تو اتاق انگار بادیگارد بودن و منو بردن بیرون کنار یه ماشین
و سوار شدم
یه آقا اونجا بود
جیمین:خب خب خب....فک کنم بهت گفتم که قرارع شوهر کنی
حرفشو با سر تأیید کردم
جیمی:من شوهرتم پارک جیمین
و تو....
ا.ت:ا.ت هس..تم
آغا دیگه نمیتونم بنویسم 😢
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.