فیکشن یائویی سانزو ریندو

␥فیکشن‌ یائویی سانزو × ریندو
به قلم سنجین••••☆
🌩-‌ - - - - - -‌ - - - - - - پارت سی و چهارم:

قلبش ضربان گرفت و خون توی صورتش پخش شد-بینیش قرمز شد،گونه هاش سرخ شد و وجودش مچاله شد

چقدر دلش برای بغل گرفتنش تنگ شده بود-چقدر میخواست که یه لحظه کنارش بشینه،عطرشو بو کنه و به موهاش دست بزنه اما نمیتونست!

:برو خونه سانزو-من دیگه بچه نیستم!
صدای ریندو شکست،اگه سانزو نبود-توی اتاق بیمارستان گریه میکرد و تمام ناراحتیشو‌ بیرون میریخت‌

اشک توی چشم‌هاش جمع شده بود،
شکمش از درد تیر ‌میکشید و معدش دوباره قل قل میکرد که سانزو به‌سمت در رفت
:بهت یکم فضا میدم!

سانزو ریندو رو شناخته بود-مرد حساسی که توی اتاق بیمارستان افتاده بود رو می‌شناخت و قرمزی چشم‌هاش دیگه واسش یه عادت شده بودن

ریندو به پشت تخت تکیه زد و بغضشو‌ قورت داد-تا هزار شمرد و نم چشم‌هاش رو با آستین لباس بیمارستان خشک کرد و وقتی سانزو،همراه پرستار برگشت- بی حالت و بد خلق بهشون نگاه کرد

پرستار-وز وز کنان حرف میزد:
من شمارو میشناسم-هارو‌ سان!

چشم‌های ریندو به سرعت ریز شدن-طوری به پرستار نگاه میکرد که اگه چشم‌هاش اشعه داشت،نصفش کرده بودن

پلک زد و پرستار گفت:از نزدیک خیلی خیلی بهتر هستی-میفهمی منظورمو دیگه...!

سانزو نیشخند زد-به تعریف های اینطوری عادت داشت-بهتر از ایناهم‌ دیده بود،لاس های اجتماعی رو خیلی دوست داشت!
:توهم خیلی خوشگلی،یه کاستوم پرستاری توی لیستم میخواستم!

صدای خنده هاشون-مثل گچ روی دیوار،مغز ریندو رو خراش میداد "عوضی حرومزاده-لااقل جلوی روم لاس نزن" ریندو توی دلش گفت و نگاهشو به هر زوری شده به سمت مخالف داد

پرستار روبه ریندو چرخید:بهتر به نظر میای!
"ریندو اهمیت نداد"

سانزو گفت:اره-دخترای خوشگلو‌ که می‌بینیم شارژ میشیم!

پرستار خندید و ریندو له شد-
داشت پرپر میشد..."دخترای خوشگل"
ریندو،به نظر خودش نه تنها خوشگل نبود بلکه دختر هم نبود!

گوشه‌ی لپش رو از داخل گاز گرفت-اشکهاشو پشت پلکش نگه داشت و دماغشو نامحسوس بالا کشید

پرستار گفت:دخترای خوشگل همه‌ عاشق شما هستن!
و بعد دستشو جلو برد و موهایی که ریندو حسرت بوسیدنشون داشت رو لمس کرد

:باورم نمیشه از نزدیک دیدمت-انگار از توی کتاب بیرونت کشیدن،لعنتی...بهم بگو که سینگلی‌!

سانزو خندید-تعریف های پرستار خیلی به مزاجش‌ خوش اومده بودن:متاسفانه بله...بنظر میومد که اکسم زیاد دوستم نداشت!

نفس ریندو توی سینش گیر کرد و با یه سرفه‌ی دردناک بیرون اومد-با اینحال بازم سرشو برنگردوند
سانزو میگفت "اکسم دوستم نداشت"
درحالی که اکسش،فقط بخاطر اون به این حال و روز افتاده بود!

پرستار گفت:من فکر میکنم اون لیاقت تورو نداشته-هیچ آدم عاقلی تورو رد نمیکنه مگه اینکه احمق بوده باشه!

╭─────┈┈┈.°୭‌       
╰┈➤ 🌈
 .𝂅  ִ ◯⃘ 𝆬 .  𞥊ֹ   ׄ   𝇈⃝☁️𓂃
۫  ︩︪𔓕 🔥ৎ  Ɨɑց:: #سانزوxریندو  𝆺𝅥 ׅ𝆭   ࿚     ‌
دیدگاه ها (۲۴)

␥فیکشن‌ یائویی سانزو × ریندوبه قلم سنجین••••☆🌩-‌ - - - - - -...

␥فیکشن‌ یائویی سانزو × ریندوبه قلم سنجین••••☆🌩-‌ - - - - - -...

␥فیکشن‌ یائویی سانزو × ریندوبه قلم سنجین••••☆🌩-‌ - - - - - -...

␥فیکشن‌ یائویی سانزو × ریندوبه قلم سنجین••••☆🌩-‌ - - - - - -...

سناریو :: مثلث عشقی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط