فیکشن یائویی سانزو ریندو

␥فیکشن‌ یائویی سانزو × ریندو
به قلم سنجین••••☆
🌩-‌ - - - - - -‌ - - - - - - پارت سی و سوم:

صورتشون‌ روبه روی هم بود-ریندو نفس نفس میزد و نق نق میکرد و گهگاهی یه قطره اشک از گوشه‌ی چشمش پایین می‌چکید و سانزو،لبهاشو‌ روی همون قطره میکشید و ردشو میبوسید

ریندو معمولا از این حالت توی رابطه متنفر بود چون حساس ترین و آسیب دیده ترین بخش وجودش جلوی چشم بقیه قرار میگرفت-احساسات متفاوتی رو توی صورتش نشون میداد که نمیخواست بقیه ببیننش و حالا،سانزو شاهدشون شده بود!

کمر ریندو به جلو قوس گرفت دستش روی دست سانزو نشست و از پرت شدنش منیش‌ توی صورت سانزو جلوگیری کرد و بعد-با ناله‌ی شکسته‌ای باسنشو به درخت کوبید

سانزو به دست مرطوبش نگاه کرد-از این رابطه خوشش میومد،از این پنهان کاری و هیجان-از گول زدن بقیه،از گریه های ریندو بعد از ارضا شدنش و از بوسیدن لبهاش

:باید برگردیم!
ریندو تقریبا ناله کرد-شلوارشو مرتب کرد و کمربندشو بست‌ و جلوتر از سانزو راه افتاد

:وایسا!
سانزو دوید و خودشو بهش رسوند،از داخل جیب شلوارش یه بسته بیرون کشید و به سمت ریندو گرفت:دستتو‌ پاک نمی‌کنی؟

نگاه ریندو به پک دستمال مرطوب قفل شد و با انزجار یدونه برداشت و کف دستش کشید:از جلسه جا موندیم!

دستمال رو یه گوشه پرت داد و دستشو روی پیشونی دردناکش گذاشت-حس میکرد الانه که بالا بیاره

:اشکالی نداره!
سانزو گفت و جلو تر قدم برداشت-به سمت جلو دوید و همزمان گفت:به مایکی میگم با من بودی-چیزی نمیگه!

روی موتور نشست:توهم به ران بگو مسیرو گم کردیم!
در انتظار برای شنیدن جداب ریندو-موتور رو روشن کرد،اما با شنیدن صدای گومپ،تعجب کرده سرشو چرخوند
:شت ریندو!
ریند روی زانو افتاده بود-صورتش سفید و لبهاش دوباره کبود شده بودن و چشم‌هاش سرخ!
احتمالا یا میخواست گریه کنه-یا میخواست بالا بیاره!
دوباره این حالتشو دیده بود،هربار بعد از جق زدنشون‌ همین میشد-رنگ و روش می‌پرید و بی حال یه گوشه میوفتاد

سانزو پایین پرید و بازوش رو نگهداشت:بلند شو ریندو!
وقتی نتونست تکونش بده-بیخیالش تمیزی شلوارش شد و جلوش زانو زد:بیا بالا،کولت میکنم!

...

ریندو پلک زد-به زمان حال برگشته بود و نگاه سانزو رو روی خودش داشت:چی گفتی؟

سانزو نفسشو بیرون داد-اونم داشت به همون خاطرات فکر میکرد:چیزی نگفتم!

یه مدت هردو توی سکوت خفه شدن-ریندو خودشو عقب کشیده بود و با سرم توی دستش ور میرفت و سانزو-به جلوی پاهاش نگاه میکرد

هردو،داشتن خودشون رو سرزنش میکردن-ریندو بخاطر ترسو بودنش و سانزو بخاطر بیخیال بودن!

سانزو سرفه کرد-ایستاد و دست به سینه شد:میگم...گرسنه نیستی؟!

نگاه ریندو بالا رفت و به صورت سانزو افتاد-
پوست روشن،موهای صورتی فلامینگو-چشم‌های شیشه ای و بلا بلا بلا

╭─────┈┈┈.°୭‌       
╰┈➤ 🌈
 .𝂅  ִ ◯⃘ 𝆬 .  𞥊ֹ   𝇈⃝☁️𓂃
۫  ︩︪𔓕 🔥ৎ  Ɨɑց:: #سانزوxریندو  𝆺𝅥 ׅ𝆭   ࿚     ‌
دیدگاه ها (۰)

␥فیکشن‌ یائویی سانزو × ریندوبه قلم سنجین••••☆🌩-‌ - - - - - -...

␥فیکشن‌ یائویی سانزو × ریندوبه قلم سنجین••••☆🌩-‌ - - - - - -...

␥فیکشن‌ یائویی سانزو × ریندوبه قلم سنجین••••☆🌩-‌ - - - - - -...

␥فیکشن‌ یائویی سانزو × ریندوبه قلم سنجین••••☆🌩-‌ - - - - - -...

␥فیکشن‌ یائویی سانزو × ریندوبه قلم سنجین••••☆🌩-‌ - - - - - -...

سناریو :: مثلث عشقی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط