داشتیم تو کشتی می اومدیم که واقعا حالم داشت بهم میخورد هم
داشتیم تو کشتی می اومدیم که واقعا حالم داشت بهم میخورد هم از زندگی هم از شانسم و همینطور هم دریا زده شده بودم
اومدم بلند شم که یکی از اون بادیگارد های بی خاصیت گفت &بشین سر جات تا نکشتمت این چند روز واقعا ترسیده بودم ازشون .............
آه راستی من ات و منو میا تو آلمان درس میخوندیم .........بقیش میگم چی شد ...
فلش بک چند روز پیش ...........
+ میا بدو بریم دانشگاه دور شد
#اومدم ات اومدم
+ به دانشگاه رفتیم و تموم شد و گفتم میایی بریم دریا میخوام دریا رو ببینم لطفا بیا بریم .🥹
#اه باشه ات اونجوری نگاه نکن خودتم میدونی به اون نگاه ها نمیتونم نه بگم
(ت ویو کنار دریا )
رفتیم کنار دریا که همینطور که داشتیم قدم بر میداشتیم دیدیم این طرف ساحل اصلا شلوغ نیست درست بر عکس اونور اینقدر شلوغ بود که صدا اذیتت میکرد اما تعجب اوره که این طرف کسی نیست گفتم
+میا بیا بیا بریم ببینیم تو اون کشتی چرا این همه دختر میرن اونجا
#اوکی صحنه داره جالب میشه بریم دختر ...
زبان راوی =ای کاش که این دو دختر نمی رفتن اما چیکار می شد کرد شرنوشتشون این بوده ........
رفتن دیدین که دخترا دست و پاشون بسته آن که دارن کمک میخوان تا اومدن ازشون فاصله بگیرین و فرار کنن اون آقا فهمیده بود و از اونجایی که این دو دختر زیبا رو دیدیده بودبرای ریسشون برده های خوبی میشدن و پول خوبی به جیب میزد
بادیگارد ها رو صدا زد و این دو دختر رو به عذاب نزدیک کرد و انگار خوشی هاشون فقط قبل از اومدن به اونجا بود
..........
نظرتون بگید بنویسم یا نه اگه دوست داشتید پارت بعد رو فردا میزارم اگه دوست داشتید ........
بای .....
اومدم بلند شم که یکی از اون بادیگارد های بی خاصیت گفت &بشین سر جات تا نکشتمت این چند روز واقعا ترسیده بودم ازشون .............
آه راستی من ات و منو میا تو آلمان درس میخوندیم .........بقیش میگم چی شد ...
فلش بک چند روز پیش ...........
+ میا بدو بریم دانشگاه دور شد
#اومدم ات اومدم
+ به دانشگاه رفتیم و تموم شد و گفتم میایی بریم دریا میخوام دریا رو ببینم لطفا بیا بریم .🥹
#اه باشه ات اونجوری نگاه نکن خودتم میدونی به اون نگاه ها نمیتونم نه بگم
(ت ویو کنار دریا )
رفتیم کنار دریا که همینطور که داشتیم قدم بر میداشتیم دیدیم این طرف ساحل اصلا شلوغ نیست درست بر عکس اونور اینقدر شلوغ بود که صدا اذیتت میکرد اما تعجب اوره که این طرف کسی نیست گفتم
+میا بیا بیا بریم ببینیم تو اون کشتی چرا این همه دختر میرن اونجا
#اوکی صحنه داره جالب میشه بریم دختر ...
زبان راوی =ای کاش که این دو دختر نمی رفتن اما چیکار می شد کرد شرنوشتشون این بوده ........
رفتن دیدین که دخترا دست و پاشون بسته آن که دارن کمک میخوان تا اومدن ازشون فاصله بگیرین و فرار کنن اون آقا فهمیده بود و از اونجایی که این دو دختر زیبا رو دیدیده بودبرای ریسشون برده های خوبی میشدن و پول خوبی به جیب میزد
بادیگارد ها رو صدا زد و این دو دختر رو به عذاب نزدیک کرد و انگار خوشی هاشون فقط قبل از اومدن به اونجا بود
..........
نظرتون بگید بنویسم یا نه اگه دوست داشتید پارت بعد رو فردا میزارم اگه دوست داشتید ........
بای .....
۵۰.۶k
۲۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.