همینجور که کشتی حرکت میکرد میخواست مینا رو پیدا کنم اما ا
همینجور که کشتی حرکت میکرد میخواست مینا رو پیدا کنم اما اگه میشد خیلی دختر بودن و همه آلمانی بودن دیدم بادیگارد ها داشتن در مورد یه چی صحبت میکردن خوب که توجه کردم دیدم کره ای حرف میزنن که میگفتن میخوان وارد لولیتا کنن ترس همه وجودم و برداشته بود آخه برای چی باید همچین سر نوشت تلخی رو داشته باشم .........
(۳ساعت بعد )
+خواب به چشمم نمیومد و دیدم کشتی وایساده همه دخترا شروع کردن به گریه انگار میدونستن هم چه سرنوشت شومی منتظرشونه ...... تو اخبار میگفتن دخترا رو میدزدن اما من باور نمیکردم خدای من نگو که الان ............دیدیم که همه مون سوار کامیون کردن و واقعا ترش همه وجودم برداشته بود نه خبری از میا بود نه میدونستم کجا میریم هیچ تو همین فکرا بودم که مارو پیدا کردن به یه عمارت بزرگ بردن که خیلی بزرگ بود مرده گفت ببریدشون به انباری همهمون رو بردن انباری .... و پرتمون کردن تو ....واقعا حالم از صدای اینا بهم میخوره فقط و فقط گریه آخه با گریه کردن همه چی حل میشه احمق ها ...
(ت ویو :چند روز بعد )
نمیدونم چند روزی میگذره و ما هنوز اینجاییم بدون هیچ غذایی درستی اگه هم غذا میده برای نصف جمعیته ....یهو در باز شد و یکی از مردان اومد و بادیگارد ها گفتن صاف وایستین همه به ردیف صاف وایسادیم و که اون مرد عوضی اومد جلوی من وایساد که گفت& این از همه بهتره برای ارباب و انتخاب خوبیه !!!
+گفتم عوضی دست به من نزن برو پیش همون ارباب پستت
که به سیلی بهم زد و روی سرم که پارچه کشیدن و با خودشون بردن ......
دیدم که اون پارچه رو از سرم برداشتن و روی سرم یه لامپ بود که دورم پر بود از مردای خلاف کار و مافیا دهنم هم بسته بود فهمیدم که اومده بودیم به ......................
خماریییییی .💕✨
(۳ساعت بعد )
+خواب به چشمم نمیومد و دیدم کشتی وایساده همه دخترا شروع کردن به گریه انگار میدونستن هم چه سرنوشت شومی منتظرشونه ...... تو اخبار میگفتن دخترا رو میدزدن اما من باور نمیکردم خدای من نگو که الان ............دیدیم که همه مون سوار کامیون کردن و واقعا ترش همه وجودم برداشته بود نه خبری از میا بود نه میدونستم کجا میریم هیچ تو همین فکرا بودم که مارو پیدا کردن به یه عمارت بزرگ بردن که خیلی بزرگ بود مرده گفت ببریدشون به انباری همهمون رو بردن انباری .... و پرتمون کردن تو ....واقعا حالم از صدای اینا بهم میخوره فقط و فقط گریه آخه با گریه کردن همه چی حل میشه احمق ها ...
(ت ویو :چند روز بعد )
نمیدونم چند روزی میگذره و ما هنوز اینجاییم بدون هیچ غذایی درستی اگه هم غذا میده برای نصف جمعیته ....یهو در باز شد و یکی از مردان اومد و بادیگارد ها گفتن صاف وایستین همه به ردیف صاف وایسادیم و که اون مرد عوضی اومد جلوی من وایساد که گفت& این از همه بهتره برای ارباب و انتخاب خوبیه !!!
+گفتم عوضی دست به من نزن برو پیش همون ارباب پستت
که به سیلی بهم زد و روی سرم که پارچه کشیدن و با خودشون بردن ......
دیدم که اون پارچه رو از سرم برداشتن و روی سرم یه لامپ بود که دورم پر بود از مردای خلاف کار و مافیا دهنم هم بسته بود فهمیدم که اومده بودیم به ......................
خماریییییی .💕✨
۳۸.۶k
۲۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.