پشت قاب پنجره ی چشمانم

پشت قاب پنجره ی چشمانم،
می آیی و می روی!
در مرور رفت و آمدت،
ثانیه ها می گذرند
تا کوچ لحظه هایم،
به سمت صبح نگاهت برسد!
و ابتدای عشق،
رازی باشد برای
شروع دوباره ی خنده های سرخت
بر لبان من ...

#عرفان_یزدانی
دیدگاه ها (۱)

‌ گلبن عیش می‌دمد ســــاقی گلعذار کو باد بهــار می‌وزد باد...

‌سخنی که با تو دارمبه نسیم صبح گفتمدگری نمی‌شناسم تو ببر که ...

‌صبح که می شود ،سایه ات را بر دلم پهن کن..آفتابِ رویت شگون د...

‌در تمامِ شب چراغی نیستدر تمامِ روزنیست یک فریادچون شبانِ بی...

.قامت ساقه ی نحیف رویاهایمزخمیِ خزانِ تهی از عشقی ست که رفت ...

فاصله ای برای زنده ماندن جیمین روی زانوهایش جلوی من ماند، مث...

p22شب شده بود. ساحل خلوتِ خلوت. آتیش جلوشون جرقه‌جرقه می‌کرد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط