بعد صبحونه حاضر شدیم یه دسته گل خریدیم و به دادگاه رفتیم
بعد صبحونه حاضر شدیم یه دسته گل خریدیم و به دادگاه رفتیم وقتی رسیدیم رفتیم دفتر قاضی بهش گفتیم که دیگع نمیخوایم جداشیم گل قبول نکرد گفت غیر قانونیه ماهم با خوشحالی از دادگاه بیرون اومدیم و دیگه هیچ وقت پامون به دادگاه باز نشد
ویو قاضی
بعد رفتن اون زوج به استادم زنگ زدم
☆سلام استاد زنگ زدم بگم که اون زوجی که گفتید یک ماه دادگاهشونو عقب بندازم امروز اومدن گفتن که دیگه نمیخوان جداشن
✓ـ.......
☆بله پسرتون درست حدس زدن خیف به قضاوت علاقه ای ندارن مگه نه قاضی خوبی میشدن میتونستن راهتونو ادامه بدن.
✓ـ.......
☆راستی گفتین اسم پسرتون چی بود؟
✓ـ....
☆آهابله درسته جونگ کوک بود(مثلا کوک قرار بود دخالت نکنه) امیدارم موفق بشه تو کارش خدانگهدار
پایان....
ویو قاضی
بعد رفتن اون زوج به استادم زنگ زدم
☆سلام استاد زنگ زدم بگم که اون زوجی که گفتید یک ماه دادگاهشونو عقب بندازم امروز اومدن گفتن که دیگه نمیخوان جداشن
✓ـ.......
☆بله پسرتون درست حدس زدن خیف به قضاوت علاقه ای ندارن مگه نه قاضی خوبی میشدن میتونستن راهتونو ادامه بدن.
✓ـ.......
☆راستی گفتین اسم پسرتون چی بود؟
✓ـ....
☆آهابله درسته جونگ کوک بود(مثلا کوک قرار بود دخالت نکنه) امیدارم موفق بشه تو کارش خدانگهدار
پایان....
- ۵۱.۸k
- ۱۲ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط