★my baby daddy★
★my baby daddy★
تعداد پارت ها:6
موضوع:وقتی بدون اجازه اش میری بیرون
شخصیت ها:ا/ت.جونگکوک.و...
علامت ها :ا/ت:+ جونگکوک _
معرفی شخصیت ها:
جعون جونگکوک 36 سالشه مافیاست و یه
زن به نام جعون ا/ت داره که خیلی روش
حساسه
جعون ا/ت 20 سالشه شوهر به نام جونگکوک
داره
ویو ا/ت
سلام بچه ها من ا/تم یه شوهر به اسم کوک
دارم خیلی حساسه روم هر کاری کنم باید بهش
بگم حتا رفتن دستشویی باید اجازه بگیرم منو
جونگکوک 1 ساله ازدواج کردیم خانواده کهنی
داره مادرش و پدرش میگن ما میراث داریم که
باید جونگکوک بچه بیاره توی این 1 سال با
جونگکوک دویست بار حرفم شده که فعلا زوده
برای بچه ولی خوب گوش نمیده دیگه چند
روزی بود خیلی سرش شلوغ بود نتوانست منو
ببر بیرون آخه جونگکوک خودش منو میبرع
بیرون خیلی دلم بیرون میخواست تا اینکه
رفتم پیشش
+:جونگکوکی
_:چیه(سرد)
+:امم میشه ببریم بیرون این چند روزه بیرون
نرفتم
_:نه بیب نمیتوانم شاید فردا
+:باشه (ناراحت)
_:هی هی ناراحتیت نبینم چانه ا/ت گرفت
صورتش بالا برد فردا قول میدم ببرتم
+:واقعا
_:اره
همه چی امروز خوب بود تا اینکه صدای زنگ
در عمارت آمد +:اجوما من میرم در باز میکنم
وقتی در باز کردم با مادر جونگکوک مواجه شدم
م.ک:تو چرا امدی در باز کردی زن حامله باید
استراحت کنه دخترم
+:ولی منکه حامله نیستم
م.ک:چییی من همسن تو بودم روز بعد عروسی
منو بابای کوک حامله بود
+:اممم
که جونگکوک از پله ها آمد پایین
_:اوو مامان سورپرایز شدم
م.ک:سلاممم گل پسرم بیا بغلم
بغل همدیگ کردن که نشستیم روی کاناپه
حرف بزنیم جونگکوک کنار من نشست یکی
از دستاش هم انداخت پشتم
م.ک:جونگکوک چرا هنوز زنت حامله نیس
_:هنوز خانوم تصمیم نگرفته که حامله شه
م.ک: دیگ من نمیدونم باید حامله باشه همین
کن هس
_:بله مادر حالا شما از شهر دیگ آمدین برین
استراحت کنین
م.ک:باشه
مادر جونگکوک رفت طبقه بالا استراحت کنه
منو جونگکوکم رفتیم توی اتاق
_:بفرما خانوم ا/ت جلوی مامانم ابروم رفت
+:خوب چیکار کنم من بچه ها رو خیلی
دوست دارم اما بلد نیستم نگهداری کنم
_:من نمیدونم دیگ واقعا
(فردا)
ویو ا/ت:
امروز قرار منو جونگکوک بریم بیرون خیلی
ذوق داشتم حاضر رفتم توی اتاقش
+:عشقم من حاضرم
_:ما نمیریم بیرون
حتا سرشم از لپ تاپ نیاورد بیرون
+:یعنی چه تو قول دادی(ناراحت)
_:وقتی نمیخوای مادر بچه های من باشی
+:کوکی حالا حرف میزنیم بیا دیگ لج نکن
_:گفتم نه(داد)حالام از اتاقم برو بیرون
ویو ا/ت:
خیلی از دستش عصبی بودم واقعا حرفاش
خیلی احمقانه ست که یه فکری زد به سرم
....
اگه میخواین ادامه بدم توی کامنت ها بگین
تعداد پارت ها:6
موضوع:وقتی بدون اجازه اش میری بیرون
شخصیت ها:ا/ت.جونگکوک.و...
علامت ها :ا/ت:+ جونگکوک _
معرفی شخصیت ها:
جعون جونگکوک 36 سالشه مافیاست و یه
زن به نام جعون ا/ت داره که خیلی روش
حساسه
جعون ا/ت 20 سالشه شوهر به نام جونگکوک
داره
ویو ا/ت
سلام بچه ها من ا/تم یه شوهر به اسم کوک
دارم خیلی حساسه روم هر کاری کنم باید بهش
بگم حتا رفتن دستشویی باید اجازه بگیرم منو
جونگکوک 1 ساله ازدواج کردیم خانواده کهنی
داره مادرش و پدرش میگن ما میراث داریم که
باید جونگکوک بچه بیاره توی این 1 سال با
جونگکوک دویست بار حرفم شده که فعلا زوده
برای بچه ولی خوب گوش نمیده دیگه چند
روزی بود خیلی سرش شلوغ بود نتوانست منو
ببر بیرون آخه جونگکوک خودش منو میبرع
بیرون خیلی دلم بیرون میخواست تا اینکه
رفتم پیشش
+:جونگکوکی
_:چیه(سرد)
+:امم میشه ببریم بیرون این چند روزه بیرون
نرفتم
_:نه بیب نمیتوانم شاید فردا
+:باشه (ناراحت)
_:هی هی ناراحتیت نبینم چانه ا/ت گرفت
صورتش بالا برد فردا قول میدم ببرتم
+:واقعا
_:اره
همه چی امروز خوب بود تا اینکه صدای زنگ
در عمارت آمد +:اجوما من میرم در باز میکنم
وقتی در باز کردم با مادر جونگکوک مواجه شدم
م.ک:تو چرا امدی در باز کردی زن حامله باید
استراحت کنه دخترم
+:ولی منکه حامله نیستم
م.ک:چییی من همسن تو بودم روز بعد عروسی
منو بابای کوک حامله بود
+:اممم
که جونگکوک از پله ها آمد پایین
_:اوو مامان سورپرایز شدم
م.ک:سلاممم گل پسرم بیا بغلم
بغل همدیگ کردن که نشستیم روی کاناپه
حرف بزنیم جونگکوک کنار من نشست یکی
از دستاش هم انداخت پشتم
م.ک:جونگکوک چرا هنوز زنت حامله نیس
_:هنوز خانوم تصمیم نگرفته که حامله شه
م.ک: دیگ من نمیدونم باید حامله باشه همین
کن هس
_:بله مادر حالا شما از شهر دیگ آمدین برین
استراحت کنین
م.ک:باشه
مادر جونگکوک رفت طبقه بالا استراحت کنه
منو جونگکوکم رفتیم توی اتاق
_:بفرما خانوم ا/ت جلوی مامانم ابروم رفت
+:خوب چیکار کنم من بچه ها رو خیلی
دوست دارم اما بلد نیستم نگهداری کنم
_:من نمیدونم دیگ واقعا
(فردا)
ویو ا/ت:
امروز قرار منو جونگکوک بریم بیرون خیلی
ذوق داشتم حاضر رفتم توی اتاقش
+:عشقم من حاضرم
_:ما نمیریم بیرون
حتا سرشم از لپ تاپ نیاورد بیرون
+:یعنی چه تو قول دادی(ناراحت)
_:وقتی نمیخوای مادر بچه های من باشی
+:کوکی حالا حرف میزنیم بیا دیگ لج نکن
_:گفتم نه(داد)حالام از اتاقم برو بیرون
ویو ا/ت:
خیلی از دستش عصبی بودم واقعا حرفاش
خیلی احمقانه ست که یه فکری زد به سرم
....
اگه میخواین ادامه بدم توی کامنت ها بگین
۴۰.۹k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.