پارت ۱۶
پارت ۱۶
#هیونووک
جویی: استاد من حالم خوبه ! نگران نباشین ! آ...آه 😖
من: جویی تکون نخور ! تو آسیب دیدی صورتت... وایسا !!
رفتم یه دستمال و یه کاسه آب اوردم و دستمال رو خیس کردم و سمت صورتش بردم ... میخواست ازم بگیرتش ولی نزاشتم !!
من: خودم صورتت رو پاک میکنم ! کاری نداشته باش !!
همین طوری آروم صورتش رو پاک میکردم ! چشماش قرمز بود
جویی: اس...آه هیون ووک مگه الان نباید بری پروازت !!!
من: اشکالی نداره تا تو خوب نشی من هیچ جا نمیرم !
یهو دستمو گرفت و نزاشت کارم رو بکنم !
جویی: نه هیون ووک !! باید بری من خوبم ! نگام کن ! سالمه سالمم فقط یکم بدنم درد میکنه که اونم استراحت میکنم ممنون که اومدی پیشم ! ولی باید به کارات برسی میدونی چیه ! دلم میخواد مدرکم رو از دست ی۶ استاد ماهر بگیرم پس باید بری !
من: اما جویی !!! چه طور از من همچین چیزی رو میخوایی تورو با این حال و روزت ول کنم !؟؟
جویی: پس منم دیگه کاری باهاتون ندارم !! اصلا مدرک میخوام چیکار !! مخفیانه از سئول میرم و دیگه نمیتونی پیدام کنی !
نمیدونم چش شده بود سابقه نداشته منو اینطوری تهدید کنه این جور مواقع خیلی خونسرد از کنار ماجرا عبور میکنه ولی الان داره اینطوری حرف میزنه !!! مخفیانه بره؟؟! نه ! نمیزارم همچین کاری بکنه !
من: باشه باشه میرم فقط باید بهم زنگ بزنی تصویری تا حالت رو بررسی کنم باشه ؟؟
جویی: باشه حالا پاشو برو منم میرم خونه استراحت میکنم !
#جویی
به زور فرستادمش که بر گرده . نمی خواست بره . مطمئن بودم که این سفر براش مهم بود ولی نمی خواست به خاطر من بره!
به زور از روی تخت بلند شدم و با کمک سومی رفتم خونه و لباسام رو عوض کردم. بدنم درد میکرد . ماشینم نابود شد ! تقصیر خودم بود حواسم پرت بود و هول بودم به خاطر همین تصادف شد . سومی ماشین نداشت پس باهم دیگه با تاکسی راه افتادیم به سمت کمپانی ! همه جای بدنم درد میکرد ولی نشون نمی دادم!!
#تهیونگ
جویی رو دیدم کلافه و آشفته بود!! احساس میکردم درد داره. داشت راه میرفت که پاش پیچ خورد . سریع رفتم گرفتمش ... صورتش رو آورد بالا و چشم تو چشم نگاهم میکرد . عصبی منو کنار زد و رفت توی اتاق ! از سومی پرسیدم که چی شده
سومی: آه... اون امروز تصادف کرده .. بردنش بیمارستان ولی آسیب هاش جدی نبوده ! ولی با اون حالش اومد کمپانی !!
بغض کردم. عصبی شدم ولی جلوی سومی خودمو کنترل کردم رفتم توی اتاقم و یکمی با خودم کلنجار رفتم ولی دلم طاقت نگرفت و رفتم پیشش ... در اتاقش رو باز کردم خیلی خونسرد نشسته بود روی صندلی های توی اتاق و دستش به شکمش بود !
ادامه پارت بعدی
لایک و کامنت فراموش نشه
#colorfullcoat #رمان_کت_رنگی
#هیونووک
جویی: استاد من حالم خوبه ! نگران نباشین ! آ...آه 😖
من: جویی تکون نخور ! تو آسیب دیدی صورتت... وایسا !!
رفتم یه دستمال و یه کاسه آب اوردم و دستمال رو خیس کردم و سمت صورتش بردم ... میخواست ازم بگیرتش ولی نزاشتم !!
من: خودم صورتت رو پاک میکنم ! کاری نداشته باش !!
همین طوری آروم صورتش رو پاک میکردم ! چشماش قرمز بود
جویی: اس...آه هیون ووک مگه الان نباید بری پروازت !!!
من: اشکالی نداره تا تو خوب نشی من هیچ جا نمیرم !
یهو دستمو گرفت و نزاشت کارم رو بکنم !
جویی: نه هیون ووک !! باید بری من خوبم ! نگام کن ! سالمه سالمم فقط یکم بدنم درد میکنه که اونم استراحت میکنم ممنون که اومدی پیشم ! ولی باید به کارات برسی میدونی چیه ! دلم میخواد مدرکم رو از دست ی۶ استاد ماهر بگیرم پس باید بری !
من: اما جویی !!! چه طور از من همچین چیزی رو میخوایی تورو با این حال و روزت ول کنم !؟؟
جویی: پس منم دیگه کاری باهاتون ندارم !! اصلا مدرک میخوام چیکار !! مخفیانه از سئول میرم و دیگه نمیتونی پیدام کنی !
نمیدونم چش شده بود سابقه نداشته منو اینطوری تهدید کنه این جور مواقع خیلی خونسرد از کنار ماجرا عبور میکنه ولی الان داره اینطوری حرف میزنه !!! مخفیانه بره؟؟! نه ! نمیزارم همچین کاری بکنه !
من: باشه باشه میرم فقط باید بهم زنگ بزنی تصویری تا حالت رو بررسی کنم باشه ؟؟
جویی: باشه حالا پاشو برو منم میرم خونه استراحت میکنم !
#جویی
به زور فرستادمش که بر گرده . نمی خواست بره . مطمئن بودم که این سفر براش مهم بود ولی نمی خواست به خاطر من بره!
به زور از روی تخت بلند شدم و با کمک سومی رفتم خونه و لباسام رو عوض کردم. بدنم درد میکرد . ماشینم نابود شد ! تقصیر خودم بود حواسم پرت بود و هول بودم به خاطر همین تصادف شد . سومی ماشین نداشت پس باهم دیگه با تاکسی راه افتادیم به سمت کمپانی ! همه جای بدنم درد میکرد ولی نشون نمی دادم!!
#تهیونگ
جویی رو دیدم کلافه و آشفته بود!! احساس میکردم درد داره. داشت راه میرفت که پاش پیچ خورد . سریع رفتم گرفتمش ... صورتش رو آورد بالا و چشم تو چشم نگاهم میکرد . عصبی منو کنار زد و رفت توی اتاق ! از سومی پرسیدم که چی شده
سومی: آه... اون امروز تصادف کرده .. بردنش بیمارستان ولی آسیب هاش جدی نبوده ! ولی با اون حالش اومد کمپانی !!
بغض کردم. عصبی شدم ولی جلوی سومی خودمو کنترل کردم رفتم توی اتاقم و یکمی با خودم کلنجار رفتم ولی دلم طاقت نگرفت و رفتم پیشش ... در اتاقش رو باز کردم خیلی خونسرد نشسته بود روی صندلی های توی اتاق و دستش به شکمش بود !
ادامه پارت بعدی
لایک و کامنت فراموش نشه
#colorfullcoat #رمان_کت_رنگی
۱۹.۹k
۱۰ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.