پارت بیست🤍🥺
پارت بیست:
زهرا: رفتیم خونه داشتم از خستگی تلف میشدم ای خدااا خونه سوت و کور رفتیم وارد اتاق شدیم هنوز وارد نشده بودیم در زدن .... بله
محمد: یاالله
زهرا: بفرما
محمد: خسته نباشید
لیلا: ممنون
محمد: میشه بیای بیرون
زهرا: باشه الان میام .. لیلا خوابت میاد بخواب
لیلا: باشه برو
زهرا: رفتن داخل حیاط نشستم روی تخت
محمد: باز دست گل آب دادی خواهر 🙃
زهرا: چیزی نیست خوب میشه 😊
محمد: یک سوال میپرسم راستشو بگو
زهرا: اگر راستشو نگم چی ؟
محمد: هوممم بزار فکر کنم 💬
زهرا: چی شد؟
محمد: جریمه میشی 😉
زهرا: باشه سوالتو بپرس
محمد: عطیه عجیب نشده ؟
زهرا: عجیب 🤨
محمد: اره
زهرا: هوممم نمی دانم حتما دلیلی داره
محمد: مثلا چی ؟
زهرا: والا چی بگم حتماً خودش نمی دونه داره چی کار میکنه !..
عطیه: وایستاده بودم فال گوش کار خوبی نیست می خواستم ببینم چی میگن 😉
محمد: بین
زهرا: هوم
محمد: چیزی فهمیدی بهم بگو
زهرا: باشه
عطیه: محمد رفت بخوابه من هم زهرا رو به قول خودش بازجویی کنم
زهرا: نخوابیدی ؟
عطیه: نه محمد چی میگفت ؟
زهرا: فان گوش ها 🙃
عطیه : چی میپرسید اینو بگو
زهرا: میگفت عجیب شدی 🙃
عطیه: من ؟
زهرا: اره به نظرم بهش بگو حالا خود دانی
عطیه: باید فکر کنم
زهرا: باشه فکراتو بکن
محمد: دیدی گفتم یک چیزی می دانی 😁
زهرا: یا ابوالفضل عباس , یا امامزاده های در حال ساخت 😂 داداش
عطیه: مکه نرفتی بخوابی ترسیدیم 😐
محمد: قضیه چیه ؟
ما: هیچی
محمد: هیچی بس چیو به من بگه 😉
عطیه: بعدا میفهمی شب بخیر ☺️
محمد: اه بس تو بگو زهرا
زهرا: بعدا میفهمی داداش شب بخیر 😄
محمد: این ها چرا اینجوری شدن😳
زهرا: چیزه خواصی نیست آقا محمد درست میشیم 😁
محمد: باشه شب بخیر
زهرا: بای بای
محمد: اه فارسی حرف بزن باز انگلیسی گفت 😒
زهرا: ببخشید دیگه نمی گم
محمد: میبینیم 😅
این هم پارت جدید من برم بخوابم شب بخیر 😂
زهرا: رفتیم خونه داشتم از خستگی تلف میشدم ای خدااا خونه سوت و کور رفتیم وارد اتاق شدیم هنوز وارد نشده بودیم در زدن .... بله
محمد: یاالله
زهرا: بفرما
محمد: خسته نباشید
لیلا: ممنون
محمد: میشه بیای بیرون
زهرا: باشه الان میام .. لیلا خوابت میاد بخواب
لیلا: باشه برو
زهرا: رفتن داخل حیاط نشستم روی تخت
محمد: باز دست گل آب دادی خواهر 🙃
زهرا: چیزی نیست خوب میشه 😊
محمد: یک سوال میپرسم راستشو بگو
زهرا: اگر راستشو نگم چی ؟
محمد: هوممم بزار فکر کنم 💬
زهرا: چی شد؟
محمد: جریمه میشی 😉
زهرا: باشه سوالتو بپرس
محمد: عطیه عجیب نشده ؟
زهرا: عجیب 🤨
محمد: اره
زهرا: هوممم نمی دانم حتما دلیلی داره
محمد: مثلا چی ؟
زهرا: والا چی بگم حتماً خودش نمی دونه داره چی کار میکنه !..
عطیه: وایستاده بودم فال گوش کار خوبی نیست می خواستم ببینم چی میگن 😉
محمد: بین
زهرا: هوم
محمد: چیزی فهمیدی بهم بگو
زهرا: باشه
عطیه: محمد رفت بخوابه من هم زهرا رو به قول خودش بازجویی کنم
زهرا: نخوابیدی ؟
عطیه: نه محمد چی میگفت ؟
زهرا: فان گوش ها 🙃
عطیه : چی میپرسید اینو بگو
زهرا: میگفت عجیب شدی 🙃
عطیه: من ؟
زهرا: اره به نظرم بهش بگو حالا خود دانی
عطیه: باید فکر کنم
زهرا: باشه فکراتو بکن
محمد: دیدی گفتم یک چیزی می دانی 😁
زهرا: یا ابوالفضل عباس , یا امامزاده های در حال ساخت 😂 داداش
عطیه: مکه نرفتی بخوابی ترسیدیم 😐
محمد: قضیه چیه ؟
ما: هیچی
محمد: هیچی بس چیو به من بگه 😉
عطیه: بعدا میفهمی شب بخیر ☺️
محمد: اه بس تو بگو زهرا
زهرا: بعدا میفهمی داداش شب بخیر 😄
محمد: این ها چرا اینجوری شدن😳
زهرا: چیزه خواصی نیست آقا محمد درست میشیم 😁
محمد: باشه شب بخیر
زهرا: بای بای
محمد: اه فارسی حرف بزن باز انگلیسی گفت 😒
زهرا: ببخشید دیگه نمی گم
محمد: میبینیم 😅
این هم پارت جدید من برم بخوابم شب بخیر 😂
۲.۴k
۰۸ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.