ساعتی بعد از رفتنت

ساعتی بعد از رفتنت
به کوچه می‌روم
در شهر پرسه می‌زنم
به عاشقانِ بازو به بازو تکیه داده می‌نگرم

به خانه بازمی‌گردم
برای کبوترها دانه می‌ریزم
پرده‌ها را می‌کشم
خودم را در خودم جمع می‌کنم
به دلم چنگ می‌اندازم
و #تو را می‌یابم
که در سلول‌های تن‌ بی‌قرار من
آرام لمیده‌ای..

#سه_شنبه_۲۲_خرداد_۱۳۹۷
دیدگاه ها (۵)

خدا همان قدر کهبه تو زیبایی دادهبه من صبر..به جُز من چه کسی ...

بیا برگردیم به قدیم‌ترها..نه آنقدر دورکه توی قحطی زمان احمدش...

"شب"آنجایش کسل کننده میشود،که تمامیِ مسیرهای منتهی به #تومسد...

قلمم را کنار میگذارم..میخواهم نوشتن راترک کنم..دیگر نه می‌نو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط