پارت. 6
#پارت. 6
بیشتر از این حرص میخوردم ک هانیه برگشت سمتم گفت:
عزیزم اشکالی نداره، تو ام انقد حرص نخور جوش میزنی میمونی رو دست مامان بابات گلمم
گلمم و حرصی گفت و اخرشم چشمک زد، قشنگ متوجه شدم که داره تلافی میکنه،
هرچی بود پیش خودم این حرفو میزد ناراحت نمیشدم، ولی پیش این دوتا اصلا، اونقد عصبی بودم ک هانیه رو ول کردم و رفتم سوار ماشینم شدم و جوری گاز دادم ک خاک های روی زمین کل ماشینو گرفت و از آینه به چشمای متعجب هانیه ام نگاه کردم، ولی اصلا مهم نبود برام، بره بمیره اون چه حرفی بود بهم زد اخه جلو اون دوتا چلمنگ،
بعد چند دقیقه خود درگیری بلاخره رسیدم خونمون
یه زنگ به مامان بابامم زدم و گفتم حتما یه سر بهشون میزنم
مادر پدر من خارج از کشور زندگی میکنن ولی من زیاد علاقه ای به اونجا نداشتم و برگشتم ایران
با فکر این که فردا چه اتیش دیگه ای بسوزونم خوابم برد
فردا صبح:
صبح از خواب بلند شدم و دست و صورتمو شستم به گوشیم نگاه کردم دیدم هانیه حتی پیامم نداده حتما خودش میاد
رفتم سمت داشنگاه تا پارک کردم یه ماشین دیگه ایم کنار من پارک کرد
برگشتم دیدم هر سه نفرشون تو یه ماشین جدیدن
یکم به هانیه نگاه کردم اصلا چه دلیلی داشت هانیه با اینا بره
هانیه از کنارم رد شد و یه تنه محکم بهم زد و رفت
بیشتر از این حرص میخوردم ک هانیه برگشت سمتم گفت:
عزیزم اشکالی نداره، تو ام انقد حرص نخور جوش میزنی میمونی رو دست مامان بابات گلمم
گلمم و حرصی گفت و اخرشم چشمک زد، قشنگ متوجه شدم که داره تلافی میکنه،
هرچی بود پیش خودم این حرفو میزد ناراحت نمیشدم، ولی پیش این دوتا اصلا، اونقد عصبی بودم ک هانیه رو ول کردم و رفتم سوار ماشینم شدم و جوری گاز دادم ک خاک های روی زمین کل ماشینو گرفت و از آینه به چشمای متعجب هانیه ام نگاه کردم، ولی اصلا مهم نبود برام، بره بمیره اون چه حرفی بود بهم زد اخه جلو اون دوتا چلمنگ،
بعد چند دقیقه خود درگیری بلاخره رسیدم خونمون
یه زنگ به مامان بابامم زدم و گفتم حتما یه سر بهشون میزنم
مادر پدر من خارج از کشور زندگی میکنن ولی من زیاد علاقه ای به اونجا نداشتم و برگشتم ایران
با فکر این که فردا چه اتیش دیگه ای بسوزونم خوابم برد
فردا صبح:
صبح از خواب بلند شدم و دست و صورتمو شستم به گوشیم نگاه کردم دیدم هانیه حتی پیامم نداده حتما خودش میاد
رفتم سمت داشنگاه تا پارک کردم یه ماشین دیگه ایم کنار من پارک کرد
برگشتم دیدم هر سه نفرشون تو یه ماشین جدیدن
یکم به هانیه نگاه کردم اصلا چه دلیلی داشت هانیه با اینا بره
هانیه از کنارم رد شد و یه تنه محکم بهم زد و رفت
۲.۲k
۰۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.