part9
part9
دکتر:متاسفانه......
ات:مرد(با بغض)(خدانکنه)
دکتر:خیر متاسفانه خون زیادی ازشون رفته و بیهوش هستن تا ۱ ساعت دیگر بهوش میان باید مواظبشون باشین تا ۱ هفته ی دیگه هم مرخص میشن
ات:ممنونم
دکتر:بلا به دور
ات:میتونم برم پیشش
دکتر:بله
ات ویو:با سرعت به سمت اتاق ته رفتم رو تخت خوابیده بود و سرم هم چیکه چیکه از طریق لوله وارد رگش میشد این صحنه ای بود که هیچوقت دوست نداشتم ببینم و با دیدنش قلبم تیر میکشید. رفتم کنارش نشستم و دستاشو گرفتم
ات:ببین چیکار کردی؟چرا جلوی تیر پریدی هان؟چرا؟چرا نذاشتی بمیرم؟(و اشکاهای ات روی صورتش مثل رودخونه جاری میشن) تهیونگ لطفا بیدا شو. قول میدم بیدار شدی هر کاری بگی انجام بدم. اصلا تو بیدار شو که دوباره با هم باشیم لطفا هق.......هق.......
تهیونگ ویو:با صدای ضعیف کسی چشمامو باز کردم و دیدم ات دستمو گرفته و داره با گریه حرف میزنه یکم که دقت کردم دیدم گفت بیدار شو قول میدم دوباره باهم باشیم به خاطر همین گفتم
تهیونگ: قول میدی؟
ات:تهیونگ تو بیدار شدی
تعیونگ:میخواستی بخوابم و دیگه بیدار نشم؟
ات:نه و تهیونگ رو بغل میکنه و گریه میکنه
تهونگ:خیله خب. پرنسس آقای کیم که گریه نمیکنه؟می کنه؟
ات:باشه گریه نمیکنم
تهیونگ:موقعی که خواب بودم یه قولی دادی به قولت پایبند هستی؟
ات:وقتی قول میدم تا تهش میمونم و میخوام کنارت بمونم
تهیونگ:منم تا آخرین لحظه ی جونم عاشقت میمونم و عاشقانه تو رو میپرستم بخاطر اینکه بهت خیانت کردم.....
ات:هیس دیگه نمیخوام چیزی درباره ی گذشته بشنوم الن فقط میخوام من و تو آینده رو با هم بسازیم
تهیونگ:هر چی پرنسس دستور بدن
و با هم میخندن
................
۱ ماه بعد
تو این ۱ ماه تهیونگ از بیمارستان مرخص شده و از ات خواستگاری کرد و با هم ازدواج کردن
۳ سال بعد
تهیونگ و ات شغل مافیایی شون رو کنار گذاشتن و شغل های خودشون رو دارن تهیونگ معلم تیراندازی و دفاع شخصیه و ات هم یه معلم تو مدرسه هست و اون ها الان یه دوقولوی خوشگل و ناز به اسم سانا و تهیون دارن
پایان
امیدوارم خوشتون اومده باشه💜
ببخشید اگه بد شد🥺💜
دکتر:متاسفانه......
ات:مرد(با بغض)(خدانکنه)
دکتر:خیر متاسفانه خون زیادی ازشون رفته و بیهوش هستن تا ۱ ساعت دیگر بهوش میان باید مواظبشون باشین تا ۱ هفته ی دیگه هم مرخص میشن
ات:ممنونم
دکتر:بلا به دور
ات:میتونم برم پیشش
دکتر:بله
ات ویو:با سرعت به سمت اتاق ته رفتم رو تخت خوابیده بود و سرم هم چیکه چیکه از طریق لوله وارد رگش میشد این صحنه ای بود که هیچوقت دوست نداشتم ببینم و با دیدنش قلبم تیر میکشید. رفتم کنارش نشستم و دستاشو گرفتم
ات:ببین چیکار کردی؟چرا جلوی تیر پریدی هان؟چرا؟چرا نذاشتی بمیرم؟(و اشکاهای ات روی صورتش مثل رودخونه جاری میشن) تهیونگ لطفا بیدا شو. قول میدم بیدار شدی هر کاری بگی انجام بدم. اصلا تو بیدار شو که دوباره با هم باشیم لطفا هق.......هق.......
تهیونگ ویو:با صدای ضعیف کسی چشمامو باز کردم و دیدم ات دستمو گرفته و داره با گریه حرف میزنه یکم که دقت کردم دیدم گفت بیدار شو قول میدم دوباره باهم باشیم به خاطر همین گفتم
تهیونگ: قول میدی؟
ات:تهیونگ تو بیدار شدی
تعیونگ:میخواستی بخوابم و دیگه بیدار نشم؟
ات:نه و تهیونگ رو بغل میکنه و گریه میکنه
تهونگ:خیله خب. پرنسس آقای کیم که گریه نمیکنه؟می کنه؟
ات:باشه گریه نمیکنم
تهیونگ:موقعی که خواب بودم یه قولی دادی به قولت پایبند هستی؟
ات:وقتی قول میدم تا تهش میمونم و میخوام کنارت بمونم
تهیونگ:منم تا آخرین لحظه ی جونم عاشقت میمونم و عاشقانه تو رو میپرستم بخاطر اینکه بهت خیانت کردم.....
ات:هیس دیگه نمیخوام چیزی درباره ی گذشته بشنوم الن فقط میخوام من و تو آینده رو با هم بسازیم
تهیونگ:هر چی پرنسس دستور بدن
و با هم میخندن
................
۱ ماه بعد
تو این ۱ ماه تهیونگ از بیمارستان مرخص شده و از ات خواستگاری کرد و با هم ازدواج کردن
۳ سال بعد
تهیونگ و ات شغل مافیایی شون رو کنار گذاشتن و شغل های خودشون رو دارن تهیونگ معلم تیراندازی و دفاع شخصیه و ات هم یه معلم تو مدرسه هست و اون ها الان یه دوقولوی خوشگل و ناز به اسم سانا و تهیون دارن
پایان
امیدوارم خوشتون اومده باشه💜
ببخشید اگه بد شد🥺💜
۱۲.۴k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.