اصلش فقط تفریح بود ، کلا تفرج و خنده و صفا بود ، دردم بود
اصلش فقط تفریح بود ، کلا تفرج و خنده و صفا بود ، دردم بود ولی نمیفهمیدیم ، کتک بود ، یخ کردن دست و پا بود ، زمین خوردن و این چیزا بود ، ولی سِر بودیم انگار ، اولش بچگی بود و خوب نه ، عالی بود ، یهو چشم باز کردیم و دیدیم بزرگ شدیم ، افتادیم وسط زندگیِ واقعی و دردای واقعی و زخمای واقعی و خنده های کم ، خیلی کم ، دیگه حس داشتیم ، میفهمیدیم ، حالیمون میشد که این دردِ لامصب تا کجاها میره و تا کجاها رو میسوزونه ، اما راهی نبود که برگردیم ، بعضیا اومدن و زیرشون خط کشیدیم ، خطِ قرمزِ پررنگ ، مهم و اساسی شدن ، داداشی شدن ، عشقم شدن ، آبجیم شدن ، حاجی و اوستا شدن ، خیال کردیم تا همیشه همینه ، همیشه همینه ، یادمون میره ، زود فراموش میکنیم که همه چی عوض میشه و ما هم ، این شد که خیالمون غلط دراومد و خط قرمز اومد دور اسمشون و چند وقت بعد اصلا یادمون رفت کی بودن ، کلا یادمون رفت ، آدمای جدید اومدن و دنیای جدید و دردای جدید و زخمای جدید هم ، تشابه روزامون همین رفت و آمدا بود و خنده های کم ، که تند تند عید میشد و تند تند محرم و تند تند پائیز ، که زود گذشت و داره میگذره. راستی ، تا کی هستم تو ذهنتون رفیقای خوبم...
تا فردا؟ تا اینجام؟ یا تا همیشه؟
تا فردا؟ تا اینجام؟ یا تا همیشه؟
۲۷.۳k
۰۱ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.