فصل عشق خونین
فصل۲ 《عشق خونین 》
پارت ۸۶
جیمین : ات برو نزدیک و هر دو پات رو یه طرف کن
ات با ترس کمی جلو رفت و هر دو پاش رو یک طرفه اسپ کرد و جیمین پشته سرش نشست و هر سه دوباره حرکت کردن با سرعت میرفتن
دختره بازم چشم هایش را بست و به جیمین نزدیک تر شد
جیمین : مرواریدم نترس
ات : ج..جیمین
جیمین : سردت میشه
ات : نه ولی میترسم
جیمین : کم مونده به کوه برسیم تحمل کن
دختره نگاهش را به جیمین دوخت
ات: اینجا چطور شبه جیمین اونجا نبود
جیمین : چت شده ات هوم مگه نمیدونی که اینجا دنیا خونشام ها هست بعدشم اون جا شب باشه اینجا صبحه این صبحه باشه اونا شبه
ات هیچ حرفه دیگی نزد و بازم چشم هایش را بست و به جیمین نزدیک تر شد ترس وجودش را گرفته بود از کنار کوه های بزرگی رد میشدن و گاه گاهی گرگ ها بهشون حمله میکردن ولی سرعت ها پیش از حد زیاد بود و بلخره بعد از ساعت ها رسیدن و به کوه از اسپ ها پیاده شدن و جیمین دست هایش را گذاشت رو پهلو های ات و از رو اسپ پایین اش کرد دوباره دست هایش را دوره بازو جیمین حلقه کرد جیمین با جدیت روبه دال و یورام کرد
جیمین : همین جا بمونید و مراقب باشید کسی نیاد
دال: چشم سرورم
یورام : زود برگرد جیمین
جیمین سری تکون داد و راهی شد، هر دو از درخت ها رد میشدن و دختره ترسيده بود ولی بازم در فکر رفته بود چرا اونا با جیمین آن قدر احترام میزارن
ات : جیمین
جیمین: جونم مرواریدم
ات: اونا کی بودن
جیمین : یورام و دال
ات : آره
جیمین : دال دست یارم میشه و یورام پسره یکی از پسره وزیر ها هست
ات : آهان چرا دارین اینجوری حرف میزنن
جیمین : چطوری
شاخه ای بالا سرشون بود را بالا کشید و ات رد شد بعدش شاخه درخت را ول کرد
ات: آخه میگن سرورم و انگار احد بوقه هستش یه جور دیگه حرف میزنن
جیمین تک خنده ای کرد
جیمین: خب کم مونده دیگه
ات که بازو جیمین رو سفت گرفته بود و بهش نزدیک شده بود با حالت بانمکی گفت
ات: تو عمرم هیچ وقت همچین جایه ترسناکی نرفته بودم
جیمین : ایی مرواریدم میترسه
ات: آره خیلی
جیمین : پس کم مونده
همین جوری به بالا کوه میرفتن تا اینکه سر کوه کلبه ای را دیدن و آروم آروم سمتش رفتن کلبه خیلی خراب و داغون بود درش شکسته بود و انگار چوب هایش دیگه پودر میشدن هر دو سمته کلبه رفتن دو تا اسکلت آدم را دیدن ات با وحشت چشم هایش را رو هم گذاشت
خواندن بودن لایک به شدت حرام است
پارت ۸۶
جیمین : ات برو نزدیک و هر دو پات رو یه طرف کن
ات با ترس کمی جلو رفت و هر دو پاش رو یک طرفه اسپ کرد و جیمین پشته سرش نشست و هر سه دوباره حرکت کردن با سرعت میرفتن
دختره بازم چشم هایش را بست و به جیمین نزدیک تر شد
جیمین : مرواریدم نترس
ات : ج..جیمین
جیمین : سردت میشه
ات : نه ولی میترسم
جیمین : کم مونده به کوه برسیم تحمل کن
دختره نگاهش را به جیمین دوخت
ات: اینجا چطور شبه جیمین اونجا نبود
جیمین : چت شده ات هوم مگه نمیدونی که اینجا دنیا خونشام ها هست بعدشم اون جا شب باشه اینجا صبحه این صبحه باشه اونا شبه
ات هیچ حرفه دیگی نزد و بازم چشم هایش را بست و به جیمین نزدیک تر شد ترس وجودش را گرفته بود از کنار کوه های بزرگی رد میشدن و گاه گاهی گرگ ها بهشون حمله میکردن ولی سرعت ها پیش از حد زیاد بود و بلخره بعد از ساعت ها رسیدن و به کوه از اسپ ها پیاده شدن و جیمین دست هایش را گذاشت رو پهلو های ات و از رو اسپ پایین اش کرد دوباره دست هایش را دوره بازو جیمین حلقه کرد جیمین با جدیت روبه دال و یورام کرد
جیمین : همین جا بمونید و مراقب باشید کسی نیاد
دال: چشم سرورم
یورام : زود برگرد جیمین
جیمین سری تکون داد و راهی شد، هر دو از درخت ها رد میشدن و دختره ترسيده بود ولی بازم در فکر رفته بود چرا اونا با جیمین آن قدر احترام میزارن
ات : جیمین
جیمین: جونم مرواریدم
ات: اونا کی بودن
جیمین : یورام و دال
ات : آره
جیمین : دال دست یارم میشه و یورام پسره یکی از پسره وزیر ها هست
ات : آهان چرا دارین اینجوری حرف میزنن
جیمین : چطوری
شاخه ای بالا سرشون بود را بالا کشید و ات رد شد بعدش شاخه درخت را ول کرد
ات: آخه میگن سرورم و انگار احد بوقه هستش یه جور دیگه حرف میزنن
جیمین تک خنده ای کرد
جیمین: خب کم مونده دیگه
ات که بازو جیمین رو سفت گرفته بود و بهش نزدیک شده بود با حالت بانمکی گفت
ات: تو عمرم هیچ وقت همچین جایه ترسناکی نرفته بودم
جیمین : ایی مرواریدم میترسه
ات: آره خیلی
جیمین : پس کم مونده
همین جوری به بالا کوه میرفتن تا اینکه سر کوه کلبه ای را دیدن و آروم آروم سمتش رفتن کلبه خیلی خراب و داغون بود درش شکسته بود و انگار چوب هایش دیگه پودر میشدن هر دو سمته کلبه رفتن دو تا اسکلت آدم را دیدن ات با وحشت چشم هایش را رو هم گذاشت
خواندن بودن لایک به شدت حرام است
- ۱۴.۵k
- ۲۸ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط