کیمیاگر p24
کیمیاگر p24
جیمین: آخه یکی به من بگه من مقدر باید از دست دعوا هاتون سر درد بگیرم.
یونگی: اول شوهرت شروع کرد.
ته: دهنت و ببند. اول شوهرت شروع کرد.
یونگی: تازه گیا خیلی بی ادب شدیا.
جیمین: ببندییییییییین. (داد)
ته و یونگی: .....
جیمین: یکی من و ببره خونه جین هیونگ.
ته: واسه چی؟ مشکل چیه؟
جیمین: مشکل شما دوتایید...از وقتی که باهام آشنا شدین هی از سر و کول هم آویزیونین و هم دیگه رو کتک میزنین. دیگه خسته شدم...تا وقتی که شما ها با هم آشتی نکردین نمیخوام ببینمتون.
یونگی: بابا من که شروع نمیکنم اون شروع میکنه.
ته: تو یه بار دیگه فقط بگو_
جیمین: من کی زایمان میکنم آخهههه.
ته: چرا عزیزم ؟ مشکل چیه؟ لگد میزنن؟ درد داری؟ سنگینه؟
یونگی: چی سنگینه اون وقت؟
ته: بارش.
یونگی: ها؟
ته: شکمش.
یونگی: آها.
جیمین: نه میحوام سریع بچه ها به دنیا بیان برم خونه هوسوککککککک.
ته: عزیزم جفتت منما.
جیمین: ولی من از دست شماها میخوام فرار کنم.
*و هر سه تاشون دعوا میکردن.
پس فلش بک یه دو هفته بعد*
تهیونگ و جیمین روی مبل نشسته بودن و داشتن خوراکی میخوردن و فیلم میدیدن. چون جیمین نزدیک به زمان فارغ شدنش بود تهیونگ ازش چشم بر نمیداشت. جیمین هم توی این چندوقت احساس سنگینی میکرد.
شکمش بزرگ شده بود و طول درداش بیشتر میشد و وحشتناک بود دردش. همیشه استراحت میکرد و روی مبل لش میشد.
همه چی آروم بود تا اینکه تلفن تهیونگ زنگ خورد.
ته: الو؟
کوک: ته کوکم.
ته: عهههه کوکی؟ من فکر کردم عباس بو ازایی.
کوک: (صدای نفس عمیق)
ته: خب کارت.
کوک: میگم که چیزه....ما یه سری از گروه سری رو پیدا کردیم و گرفتیمش میتونی بیای؟
ته: آخه به من چه!
کوک: بهت یه چیزی میگمااا...گمشو بیا اینجا.
ته: جیمین و چیکار کنم؟ تنهاس...ممکنه هر لحظه دردش بگیره.
جیمین: چی شده الفا؟
ته: حالا یه کاریش میکنم.
جیمین: چی شده؟
ته: باید برم یه جایی ولی نمیتونم.
جیمین: چرا؟
ته: تو و توله هامون و چیکار کنم؟
جیمین: مشکلی پیش نمیاد، برو عزیزم.
ته: اما...
جیمین: زنگ میزنم به هوسوک هیونگ بیاد پیشم. تو برو.
ته: الان زنگ بزن...اصلا میمونم تا هوسوک هیونگ بیاد.
جیمین: ای بابا باشه.
*یک ساعت بعد*
هوسوک: سسسسسسللللللااااااامممممم.
جیمین و ته: سلام داداچ
هوسوک: خب مشکل چیه؟ درد داری؟ بچه ها دارن میان؟
جیمین: ای بابا...
ته: نه فقط من باید برم جایی و نگران تین بودم که جیمین تنها بمونه و اتفاقی براش پیش بیاد.
هوسوک: مترس داداچ من پیششم.
....
جیمین: آخه یکی به من بگه من مقدر باید از دست دعوا هاتون سر درد بگیرم.
یونگی: اول شوهرت شروع کرد.
ته: دهنت و ببند. اول شوهرت شروع کرد.
یونگی: تازه گیا خیلی بی ادب شدیا.
جیمین: ببندییییییییین. (داد)
ته و یونگی: .....
جیمین: یکی من و ببره خونه جین هیونگ.
ته: واسه چی؟ مشکل چیه؟
جیمین: مشکل شما دوتایید...از وقتی که باهام آشنا شدین هی از سر و کول هم آویزیونین و هم دیگه رو کتک میزنین. دیگه خسته شدم...تا وقتی که شما ها با هم آشتی نکردین نمیخوام ببینمتون.
یونگی: بابا من که شروع نمیکنم اون شروع میکنه.
ته: تو یه بار دیگه فقط بگو_
جیمین: من کی زایمان میکنم آخهههه.
ته: چرا عزیزم ؟ مشکل چیه؟ لگد میزنن؟ درد داری؟ سنگینه؟
یونگی: چی سنگینه اون وقت؟
ته: بارش.
یونگی: ها؟
ته: شکمش.
یونگی: آها.
جیمین: نه میحوام سریع بچه ها به دنیا بیان برم خونه هوسوککککککک.
ته: عزیزم جفتت منما.
جیمین: ولی من از دست شماها میخوام فرار کنم.
*و هر سه تاشون دعوا میکردن.
پس فلش بک یه دو هفته بعد*
تهیونگ و جیمین روی مبل نشسته بودن و داشتن خوراکی میخوردن و فیلم میدیدن. چون جیمین نزدیک به زمان فارغ شدنش بود تهیونگ ازش چشم بر نمیداشت. جیمین هم توی این چندوقت احساس سنگینی میکرد.
شکمش بزرگ شده بود و طول درداش بیشتر میشد و وحشتناک بود دردش. همیشه استراحت میکرد و روی مبل لش میشد.
همه چی آروم بود تا اینکه تلفن تهیونگ زنگ خورد.
ته: الو؟
کوک: ته کوکم.
ته: عهههه کوکی؟ من فکر کردم عباس بو ازایی.
کوک: (صدای نفس عمیق)
ته: خب کارت.
کوک: میگم که چیزه....ما یه سری از گروه سری رو پیدا کردیم و گرفتیمش میتونی بیای؟
ته: آخه به من چه!
کوک: بهت یه چیزی میگمااا...گمشو بیا اینجا.
ته: جیمین و چیکار کنم؟ تنهاس...ممکنه هر لحظه دردش بگیره.
جیمین: چی شده الفا؟
ته: حالا یه کاریش میکنم.
جیمین: چی شده؟
ته: باید برم یه جایی ولی نمیتونم.
جیمین: چرا؟
ته: تو و توله هامون و چیکار کنم؟
جیمین: مشکلی پیش نمیاد، برو عزیزم.
ته: اما...
جیمین: زنگ میزنم به هوسوک هیونگ بیاد پیشم. تو برو.
ته: الان زنگ بزن...اصلا میمونم تا هوسوک هیونگ بیاد.
جیمین: ای بابا باشه.
*یک ساعت بعد*
هوسوک: سسسسسسللللللااااااامممممم.
جیمین و ته: سلام داداچ
هوسوک: خب مشکل چیه؟ درد داری؟ بچه ها دارن میان؟
جیمین: ای بابا...
ته: نه فقط من باید برم جایی و نگران تین بودم که جیمین تنها بمونه و اتفاقی براش پیش بیاد.
هوسوک: مترس داداچ من پیششم.
....
۵.۸k
۲۱ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.