کیمیاگر p25
کیمیاگر p25
هوسوک توی آشپزخونه بود و مشغول آماده کردن شیک توت فرنگی بود. جیمین هم از استرس زیاد داشت میمرد. جیمین همینجوریش حالش نباید بد میشد الان که این موقع شب تهیونگ هم که رفت دیگه بد تر میترسید. بچه هاش هم وقت گیر آووردن و عین ماهی توی شکم جیمین شروع کردن به چرخیدن و بازی کردن که باعث درد جیمین میشد.
جیمین: هو.هوسوکا؟
هوسوک: جانم؟
جیمین: می.میشه بیای؟
هوسوک: الان میام.
هوسوک با یه سینی که توش دوتا لیوان شیک توت فرنگی بود اومد و گذاشت رو میز جلوی مبل و نشست کنار جیمین.
هوسوک: جانم چی شده؟ میخوای برات بالشت و پتو بیارم؟ چیزی میخوای؟
جیمین: می.میشه دستت و بدی؟
هوسوک: دستم و؟
جیمین: او.اوهوم.
هوسوک: باشه بیا.
جیمین دستای لرزونشو و گذاشت توی دست هوسوک. هوسوک فهمید که این بشههههه یه چیزیش هست.
هوسوک: جیمین چی شده؟
جیمین: هی.هیچی
هوسوک: چرا یه چیزی شده! من مگه بهت هفته پیش نگفتم که نباید استرس بگیری؟ الان این چه وضعیه که برای خودت درست کردی؟
جیمین: می.میترسم!
هوسوک: چرا ؟ درد داری؟ چیزی اذیتت میکنه؟
جیمین: درد دارم...می.میترسم که اتفاقی برای ته ته افتاده باشه.
هوسوک: جیمین تو الان توی زمان مناسبی هم نیستی که استرس بگیری...داری کم کم میری توی ماه آخر بارداریت ممکنه اون وقت هر احظه بچه هات بخوان به دنیا بیان...بعد استرس کاری میکنه بچه هات زود تر از زمان زایمانت به دنیا بیان.
جیمین: ولی من نمیتونم کاری کنم...هوسوکا تهیونگ اگر چیزیش بشه من میمیرم.
هوسوک: جیمینا چیزی نمیشه...الان اون کنار کوکه...کوک هم که دیپلم و پروانه دکتریش و گرفته هرچی بشه میتونه درمانش کنه. الان تو باید استراحت کنی و راحت باشی. بیا دراز بکش من برم پتو و بالشت بیارم.
جیمین: نه..نرو.
هوسوک: چیزی نمیشه...اگر دردت شدت گرفت من همینجام!
جیمین: قول میدی دردم گرفت کنارم باشی؟
هوسوک: قول میدم (بعد انگشت کوچیکش و توی انگشت توچولووووی جیمین قفل کرد)
......
هوسوک توی آشپزخونه بود و مشغول آماده کردن شیک توت فرنگی بود. جیمین هم از استرس زیاد داشت میمرد. جیمین همینجوریش حالش نباید بد میشد الان که این موقع شب تهیونگ هم که رفت دیگه بد تر میترسید. بچه هاش هم وقت گیر آووردن و عین ماهی توی شکم جیمین شروع کردن به چرخیدن و بازی کردن که باعث درد جیمین میشد.
جیمین: هو.هوسوکا؟
هوسوک: جانم؟
جیمین: می.میشه بیای؟
هوسوک: الان میام.
هوسوک با یه سینی که توش دوتا لیوان شیک توت فرنگی بود اومد و گذاشت رو میز جلوی مبل و نشست کنار جیمین.
هوسوک: جانم چی شده؟ میخوای برات بالشت و پتو بیارم؟ چیزی میخوای؟
جیمین: می.میشه دستت و بدی؟
هوسوک: دستم و؟
جیمین: او.اوهوم.
هوسوک: باشه بیا.
جیمین دستای لرزونشو و گذاشت توی دست هوسوک. هوسوک فهمید که این بشههههه یه چیزیش هست.
هوسوک: جیمین چی شده؟
جیمین: هی.هیچی
هوسوک: چرا یه چیزی شده! من مگه بهت هفته پیش نگفتم که نباید استرس بگیری؟ الان این چه وضعیه که برای خودت درست کردی؟
جیمین: می.میترسم!
هوسوک: چرا ؟ درد داری؟ چیزی اذیتت میکنه؟
جیمین: درد دارم...می.میترسم که اتفاقی برای ته ته افتاده باشه.
هوسوک: جیمین تو الان توی زمان مناسبی هم نیستی که استرس بگیری...داری کم کم میری توی ماه آخر بارداریت ممکنه اون وقت هر احظه بچه هات بخوان به دنیا بیان...بعد استرس کاری میکنه بچه هات زود تر از زمان زایمانت به دنیا بیان.
جیمین: ولی من نمیتونم کاری کنم...هوسوکا تهیونگ اگر چیزیش بشه من میمیرم.
هوسوک: جیمینا چیزی نمیشه...الان اون کنار کوکه...کوک هم که دیپلم و پروانه دکتریش و گرفته هرچی بشه میتونه درمانش کنه. الان تو باید استراحت کنی و راحت باشی. بیا دراز بکش من برم پتو و بالشت بیارم.
جیمین: نه..نرو.
هوسوک: چیزی نمیشه...اگر دردت شدت گرفت من همینجام!
جیمین: قول میدی دردم گرفت کنارم باشی؟
هوسوک: قول میدم (بعد انگشت کوچیکش و توی انگشت توچولووووی جیمین قفل کرد)
......
۴.۲k
۲۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.