𝐖𝐫𝐨𝐧𝐠 {اشتباه}
𝐖𝐫𝐨𝐧𝐠 {اشتباه}
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟎
ات : جانگ کوک بیدار شو..... جانگگگ کوککک
از ته دلم گریه میکردم که نکنه اتفاقی براش افتاده....باشه
ات :جانگ کوک لطفا پاشووو..... خواهش می
کنممممم..... من دوست دارم ..... جانگ کوک با تمام وجودم عاشقتم ...... فقط پاشو ..... عشقم خواهش می کنم......... مگه همین رو نمی خواستی بشنوی .... پاشو لطفاااااا
یهو جانگ کوک با تمام وجودش زد زیر خنده ..... مگه بیهوش نبود
کوک: بالاخره اعتراف کردی
با تعجب و چشمهایی که پر از اشک بود نگاهش کردم تا قبل از اینکه تازه بفهمم همش بازی بوده و برام نقش بازی کرده....
ات:( با صدایی که به خاطر بغض می لرزید..) چرااااا این کارررر رو کردییی.... مگهههه مرضضض دارییییی
کوک : باید یه جوری مجبورت می کردم که اعتراف کنی
قبل از اینکه بهم فرصتی برای حرف زدن بده من رو کشید و روی پاش نشوند و مماس لبام قرار گرفت
کوک: بسه...... اینقدر فرار نکن .... دیگه واقعا
خسته ام از این بازی مسخره دیگه نمیتونم.....
بالاخره شکستم اون دیواری که دور قلبم کشیده بودم
ات : من نمیخوام یه بار اضافه برات باشم جانگ کوک ...... نمی خوام جونت رو بیشتر از این به خطر بندازم.....
کوک: تو هیچ وقت یه بار اضافه نبودی....... من دوست دارم عاشقانه دوست دارم ... این وظیفه منه که عشق زندگیم و دخترم رو در امنیت نگه دارم ..... تو هیچ وقت بار اضافه نبودی ..... چطور میتونی همچین حرفی بزنی؟.... تازشم تو با این کار جون هر سه مون رو بیشتر تو خطر می اندازی... وقتی با هم زندگی نمی کنیم....... توی این عمارت بزرگترین گاردهای امنیتی وجود داره ..... من همیشه امنیتت رو حفظ میکنم
فقط پیشم باش.....
ات: واقعا؟
کوک: معلومه .... همه دشمنام میدونن من چجوری دوست دارم ...... اگر باهام زندگی کنی و پیشم باشی جون هممون رو در امان نگه می داری
ات:( در جوابش بدون اینکه هیچ حرفی بزنم محکم لبام رو روی لباش گذاشتم و آروم و با عشق بوسیدم .... بعد از چند ثانیه بوسه رو شکوند و دم گوشم زمزمه وار گفت ...
کوک: دلم لک زده بود برای اینکه این جوری من رو ببوسی..... راستی پس جاستین چی میشه؟
بعد از شنیدن اسم جاستین شروع کردم به خندیدن و جانگ کوک با تعجب نگام کرد
ات: جاستين فقط رئیسمه و در کل فقط باهاش یه ناهار خوردم ...... اون داستان رو چیدم که فقط باعث حسادت تو بشه.....
کوک : پس جاستینی وجود نداره؟
ات: درسته
جانگ کوک پس تو واقعا دلت می خواد صبر من رو بسنجی؟
با فهمیدن موقعیتم که دقیقا روی پای جانگ کوک روی دیکش نشسته بودم از خجالت سرخ شدم..
ات خ...خب من میرم دوش بگیرم و لباسام رو عوض کنم به لطف شما همش خیس آب شد....... همچنان نمیتونستم به چشماش نگاه کنم ازخجالت
کوک :باشه پس باهم بریم دوش بگیریم .......
وقتی به چشماش نگاه کردم فقط یه چشمک دستگیرم شد...
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟎
ات : جانگ کوک بیدار شو..... جانگگگ کوککک
از ته دلم گریه میکردم که نکنه اتفاقی براش افتاده....باشه
ات :جانگ کوک لطفا پاشووو..... خواهش می
کنممممم..... من دوست دارم ..... جانگ کوک با تمام وجودم عاشقتم ...... فقط پاشو ..... عشقم خواهش می کنم......... مگه همین رو نمی خواستی بشنوی .... پاشو لطفاااااا
یهو جانگ کوک با تمام وجودش زد زیر خنده ..... مگه بیهوش نبود
کوک: بالاخره اعتراف کردی
با تعجب و چشمهایی که پر از اشک بود نگاهش کردم تا قبل از اینکه تازه بفهمم همش بازی بوده و برام نقش بازی کرده....
ات:( با صدایی که به خاطر بغض می لرزید..) چرااااا این کارررر رو کردییی.... مگهههه مرضضض دارییییی
کوک : باید یه جوری مجبورت می کردم که اعتراف کنی
قبل از اینکه بهم فرصتی برای حرف زدن بده من رو کشید و روی پاش نشوند و مماس لبام قرار گرفت
کوک: بسه...... اینقدر فرار نکن .... دیگه واقعا
خسته ام از این بازی مسخره دیگه نمیتونم.....
بالاخره شکستم اون دیواری که دور قلبم کشیده بودم
ات : من نمیخوام یه بار اضافه برات باشم جانگ کوک ...... نمی خوام جونت رو بیشتر از این به خطر بندازم.....
کوک: تو هیچ وقت یه بار اضافه نبودی....... من دوست دارم عاشقانه دوست دارم ... این وظیفه منه که عشق زندگیم و دخترم رو در امنیت نگه دارم ..... تو هیچ وقت بار اضافه نبودی ..... چطور میتونی همچین حرفی بزنی؟.... تازشم تو با این کار جون هر سه مون رو بیشتر تو خطر می اندازی... وقتی با هم زندگی نمی کنیم....... توی این عمارت بزرگترین گاردهای امنیتی وجود داره ..... من همیشه امنیتت رو حفظ میکنم
فقط پیشم باش.....
ات: واقعا؟
کوک: معلومه .... همه دشمنام میدونن من چجوری دوست دارم ...... اگر باهام زندگی کنی و پیشم باشی جون هممون رو در امان نگه می داری
ات:( در جوابش بدون اینکه هیچ حرفی بزنم محکم لبام رو روی لباش گذاشتم و آروم و با عشق بوسیدم .... بعد از چند ثانیه بوسه رو شکوند و دم گوشم زمزمه وار گفت ...
کوک: دلم لک زده بود برای اینکه این جوری من رو ببوسی..... راستی پس جاستین چی میشه؟
بعد از شنیدن اسم جاستین شروع کردم به خندیدن و جانگ کوک با تعجب نگام کرد
ات: جاستين فقط رئیسمه و در کل فقط باهاش یه ناهار خوردم ...... اون داستان رو چیدم که فقط باعث حسادت تو بشه.....
کوک : پس جاستینی وجود نداره؟
ات: درسته
جانگ کوک پس تو واقعا دلت می خواد صبر من رو بسنجی؟
با فهمیدن موقعیتم که دقیقا روی پای جانگ کوک روی دیکش نشسته بودم از خجالت سرخ شدم..
ات خ...خب من میرم دوش بگیرم و لباسام رو عوض کنم به لطف شما همش خیس آب شد....... همچنان نمیتونستم به چشماش نگاه کنم ازخجالت
کوک :باشه پس باهم بریم دوش بگیریم .......
وقتی به چشماش نگاه کردم فقط یه چشمک دستگیرم شد...
۲۶.۲k
۰۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.