𝐖𝐫𝐨𝐧𝐠 {اشتباه}
𝐖𝐫𝐨𝐧𝐠 {اشتباه}
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟖
جانگ کوک: مامان منظورت چیه؟ من دوسش دارم..... با تعجب نگاهش کردم ...... شنیدن این حرفا از جانگ کوک برام جدید نبود همیشه بارها و بارها بهم گفته بود اما شنیدن این حرفا اونم جلوی مادرش برام عجیب بود......
خانم جئون :چشمات رو باز کن پسرم .... این دختره ولت کرد ... رفت
جانگ کوک : برام مهم نیست ..... من دوسش دارم
بعد از شنیدن حرفای جانگ کوک خانم جئون با هانول از توی نشیمن عمارت بیرون رفت
حس خیسی روی صورتم تازه متوجه ام کرد که دارم اشک میریزم ..... خانم جئون راست میگفت من جانگ کوک رو ول کردم اما برای امنیت خودش ..... اون همون موقع اش مسئولیت امنیت خیلی ها رو بر عهده داشت...... نمی خواستم مسئولیتش رو بیشتر کنم ...... به خاطر خودش رفتم .... می دونم سر مسئله هانول خودخواه بودم اما من نمی تونستم بچه ام رو سقط کنم
جانگ کوک با دیدن اشکام و سر پایینم ..... آروم با دستش چونه ام رو گرفت و مجبورم کرد نگاهش کنم با دیدن اشکام چشماش از عصبانیت برق زد ..... با شصتش اشکام رو پاک کرد.... و با مهربونیت گفت...
جانگ کوک: بیا بریم ..... باید استراحت کنی
___________________________________
ات :عه اینجا اتاق توعه...... من میتونم برم اتاق مهمون
جانگ کوک: اَه ات ولم کن ..... ما قبلا هم روی یه تخت خوابیدیم ....... لوس نکن خودتو ......
ات: ها ها ها خیلی خنده دار بود ... من میرم اتاق مهمون
قبل از اینکه بتونم حرف دیگه ای بزنم و کاری بکنم دستم توسط جانگ کوک کشیده شد .... و توی کسری از ثانیه افتادم روی پاش که روی تخت نشسته بود ......
جانگ کوک :به خاطر جاستین هست که نمی خوای ..... می تونی بعدا بهش وفادار باشی........ الان فقط پیشم باش دلم برای توی بغلت خوابیدن تنگ شده......
ات :نمی تونم
جانگ کوک: شیییییییی.... همونطوری که توی بغلش بودم هردومون رو خوابوند روی تخت و پتو رو کشید رومون ....
ده دقیقه ای گذشته بود .... ده دقیقه توی آرامش مطلق توی بغل کشی که عاشقانه دوستش دارم..... که یهو در اتاق توسط مادر جانگ کوک باز شد
خانم جئون : هییی چرا شما دو تا باهم
خوابیدین..؟؟ از هم جداشین ببینم ......
جانگ کوک رو حل میدادم تا ولم کنه اما حلقه دستاش رو دورم محکم تر می کرد.....
ات : جانگ کوک ولم کن
خانم جئون : ما توی این خونه بچه داریما ..... ممکنه ببینه ... جانگ کمک تو هم پاشو بیا پایین .....ات تو هم بیا با هم غذا رو آماده کنیم .... به خدمتکارا مرخصی دادم امروز .......
بعد از گفتن حرفش به سرعت از اتاق خارج شد جانگ کوک با لبخند صورتش رو توی گردنم قایم کرد و همزمان بوسه سطحی روی گردنم میزاشت
جانگ کوک :دیدی ازت خوشش میاد ......
ات :ازم خواست باشم تو غذا کمک کنم ... هیچ وقت نگفت که دوستم داره.......
جانگ کوک: خب این یه نشونهاس........
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟖
جانگ کوک: مامان منظورت چیه؟ من دوسش دارم..... با تعجب نگاهش کردم ...... شنیدن این حرفا از جانگ کوک برام جدید نبود همیشه بارها و بارها بهم گفته بود اما شنیدن این حرفا اونم جلوی مادرش برام عجیب بود......
خانم جئون :چشمات رو باز کن پسرم .... این دختره ولت کرد ... رفت
جانگ کوک : برام مهم نیست ..... من دوسش دارم
بعد از شنیدن حرفای جانگ کوک خانم جئون با هانول از توی نشیمن عمارت بیرون رفت
حس خیسی روی صورتم تازه متوجه ام کرد که دارم اشک میریزم ..... خانم جئون راست میگفت من جانگ کوک رو ول کردم اما برای امنیت خودش ..... اون همون موقع اش مسئولیت امنیت خیلی ها رو بر عهده داشت...... نمی خواستم مسئولیتش رو بیشتر کنم ...... به خاطر خودش رفتم .... می دونم سر مسئله هانول خودخواه بودم اما من نمی تونستم بچه ام رو سقط کنم
جانگ کوک با دیدن اشکام و سر پایینم ..... آروم با دستش چونه ام رو گرفت و مجبورم کرد نگاهش کنم با دیدن اشکام چشماش از عصبانیت برق زد ..... با شصتش اشکام رو پاک کرد.... و با مهربونیت گفت...
جانگ کوک: بیا بریم ..... باید استراحت کنی
___________________________________
ات :عه اینجا اتاق توعه...... من میتونم برم اتاق مهمون
جانگ کوک: اَه ات ولم کن ..... ما قبلا هم روی یه تخت خوابیدیم ....... لوس نکن خودتو ......
ات: ها ها ها خیلی خنده دار بود ... من میرم اتاق مهمون
قبل از اینکه بتونم حرف دیگه ای بزنم و کاری بکنم دستم توسط جانگ کوک کشیده شد .... و توی کسری از ثانیه افتادم روی پاش که روی تخت نشسته بود ......
جانگ کوک :به خاطر جاستین هست که نمی خوای ..... می تونی بعدا بهش وفادار باشی........ الان فقط پیشم باش دلم برای توی بغلت خوابیدن تنگ شده......
ات :نمی تونم
جانگ کوک: شیییییییی.... همونطوری که توی بغلش بودم هردومون رو خوابوند روی تخت و پتو رو کشید رومون ....
ده دقیقه ای گذشته بود .... ده دقیقه توی آرامش مطلق توی بغل کشی که عاشقانه دوستش دارم..... که یهو در اتاق توسط مادر جانگ کوک باز شد
خانم جئون : هییی چرا شما دو تا باهم
خوابیدین..؟؟ از هم جداشین ببینم ......
جانگ کوک رو حل میدادم تا ولم کنه اما حلقه دستاش رو دورم محکم تر می کرد.....
ات : جانگ کوک ولم کن
خانم جئون : ما توی این خونه بچه داریما ..... ممکنه ببینه ... جانگ کمک تو هم پاشو بیا پایین .....ات تو هم بیا با هم غذا رو آماده کنیم .... به خدمتکارا مرخصی دادم امروز .......
بعد از گفتن حرفش به سرعت از اتاق خارج شد جانگ کوک با لبخند صورتش رو توی گردنم قایم کرد و همزمان بوسه سطحی روی گردنم میزاشت
جانگ کوک :دیدی ازت خوشش میاد ......
ات :ازم خواست باشم تو غذا کمک کنم ... هیچ وقت نگفت که دوستم داره.......
جانگ کوک: خب این یه نشونهاس........
۲۵.۰k
۰۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.