«پارت2»
«پارت2»
تعجب کرد اون یه دریچه به یه دنیای دیگه بود اون پسر به سمتش رفت و دونفر دیگه هم دستگیره رو کشیدن دریچه ارام ارام بسته میشد،اون ها به دنبالش رفتن و ناپدید شدن
~اونا دارن کجا میرن؟
نگاهی به ساعت مچی لیمویی رنگش انداخت ساعت 5:00 رو نشون میداد زهرا تعجب کرد چون اون دقیقا ساعت پنج به این جنگل وارد شد اون کمی ترسید ولی سعی کرد آروم باشه و تحقیق درباره این اتفاق رو بزاره برای بعد و به سمت خونه راه افتاد بعد وقتی داشت توی جنگل دنبال راه خروج میگشت چند باری به ساعت نگاهی انداخت اما هر بار ساعت پنج رو نشون میداد بعد از اینکه از جنگل خارج شد دوباره به ساعت نگاهی انداخت اما این بار ساعت 8:32 رو نشون میداد بیشتر به فکر فرو رفت تا اینکه متوجه شد به خونه
رسیده
••••(وارد شدن به خونه) ••••
کفش هاش رو درون جا کفشی گذاشت و به سمت حمام رفت بعد از حمام لباس خواب مخملی آبی آسمانی رنگش رو برداشت و به سوی اتاق خوابش راه افتاد تبلتش که روی میز ناهار خوری بود برداشت وقتی به اتاق رسید کلید برق رو فشار داد و نوری تمام اتاق رو فرا گرفت روی صندلی کوچک سبزش نشست و در گوگل سرچ کرد
{دروازه دنیا های دیگر}
هرچه گشت دروازه ای که دیده بود رو پیدا نکرد کلافه به سمت تختش رفت و به سختی به خواب رفت...
پایان🌼
تعجب کرد اون یه دریچه به یه دنیای دیگه بود اون پسر به سمتش رفت و دونفر دیگه هم دستگیره رو کشیدن دریچه ارام ارام بسته میشد،اون ها به دنبالش رفتن و ناپدید شدن
~اونا دارن کجا میرن؟
نگاهی به ساعت مچی لیمویی رنگش انداخت ساعت 5:00 رو نشون میداد زهرا تعجب کرد چون اون دقیقا ساعت پنج به این جنگل وارد شد اون کمی ترسید ولی سعی کرد آروم باشه و تحقیق درباره این اتفاق رو بزاره برای بعد و به سمت خونه راه افتاد بعد وقتی داشت توی جنگل دنبال راه خروج میگشت چند باری به ساعت نگاهی انداخت اما هر بار ساعت پنج رو نشون میداد بعد از اینکه از جنگل خارج شد دوباره به ساعت نگاهی انداخت اما این بار ساعت 8:32 رو نشون میداد بیشتر به فکر فرو رفت تا اینکه متوجه شد به خونه
رسیده
••••(وارد شدن به خونه) ••••
کفش هاش رو درون جا کفشی گذاشت و به سمت حمام رفت بعد از حمام لباس خواب مخملی آبی آسمانی رنگش رو برداشت و به سوی اتاق خوابش راه افتاد تبلتش که روی میز ناهار خوری بود برداشت وقتی به اتاق رسید کلید برق رو فشار داد و نوری تمام اتاق رو فرا گرفت روی صندلی کوچک سبزش نشست و در گوگل سرچ کرد
{دروازه دنیا های دیگر}
هرچه گشت دروازه ای که دیده بود رو پیدا نکرد کلافه به سمت تختش رفت و به سختی به خواب رفت...
پایان🌼
۳.۰k
۲۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.