p68
p68
ات. تلافی میکنم جئون جونگکوک
عکاس. خب حالا نوبت عکسای تکی عه.. اول شما اقا جئون
لطفا برین پیش اون دختر خانوما لباستون رو عوض کنن
چی؟ یه دختر میخواد لباسشو عوض کنه... عصبی شدم درسته ازش متنفرم ولی... هنوزم عاشقشم
ات. منم میرم
کوک. کجا؟
عکاس.(نگاه سوالی)
ات. هـ همونجایی که لباس تورو عوض میکنن
عکاس. خب میتونید بعد عوض کردن لباس آقا جئون برید
این عکاسه زیادی رو مخم بود که گفتم
ات. از شما نظر نخواستم
رفتم جلو دست کوک رو گرفتم نزدیک همون دختر خانمای هر*زه شدم عوضیا لباسو از دستشون گرفتمو گفتم
ات. خودم کمکش میکنم لازم نیست شما بیاید(عصبی)
دخترا. آما این وظیف...
ات. کاری نکنید همینجا خاکتون کنم(ترسناک)
و به سمت اتاق لباس رفتم خیلی بزرگ بود اندازه اتاق خواب من بود
ات. بگیر اینم لباست بپوشش
سرمو بالا آوردم که با لبخند خرگوشی کوک مواجه شدم ایششش عوضی دلم رفت...
کوک. حسود(خنده خرگوشی)
ات. حسود عمته پوفیوز( عصابش تخمی تشریف دارن)
کوک. عمه ندارم
ات. به چپم
کوک. خب کمکم کن لباسمو عوض کنم
ات. چه حرفا خجالت بکش
کوک. میخوام یه سوال ازت بپرسم راستشو بهم بگو
ات. ها؟
کوک. هنوزم دوسم داری؟
انتظار همچین سوالیو نداشتم... دوسش داشتم؟... دیونش بودم بیشتر از هر چیزی دوسش داشتم...
ات. جنگکوک... دوست داشته باشمم نمیتونم باهات باشم
چهرش عوض شدو با ناراحتی لب زد..
جنگکوک. چرا؟
دستمو روی شونش گذاشتمو گفتم
ات. ولی تو تلاشتو بکنو دوستم داشته باش حتی اگه من فراموشت کرده باشم
همینو گفتمو از اونجا خارح شدم همه دخترا داشتن چپ چپ نگام میکردن
ات. به سرتون نزه بخوایین مخشو بزنین چون جوری مختون رو میترکونم که زنده موندنتون یه رویا باشه(جدی)
روی صندلی نشستمو منتظر کوک بودم که بلخره امد... وایسا ببینم این چرا چشاشو بینیش قرمزه؟ گریه کرده؟
عکاس. حالتون خوبه؟
نگاهی به من انداختو گفت
کوک. بله شروع کنیم...
عکاس. خب میرا بیا دکمه لباس آقا جئون رو باز کن خودت میدونی چطوری میگم
اینا چرا اینطوری میکنن... عایشششش تا دیونم نکن ول کن نیستن
ات. خودم انجامش میدم
میرا. ولی این کاره منه
ات. از الان نیست
بدون توجه به نگاهای عصبیش سمت کوک رفتمو چند تا از دکمه های پیراهن سیاهشو باز کردمو دستش کردم
ات. بنظرم آستینشو تا کنیم جذاب تر بشه
عکاس. عا... بله
آستین لباسشو تا زدم
ات. همینطوری خوبه سرمو بالا آوردم تا ببینم کم و کسری نداشنه باشه که دیدم زل زده به من سریع نگاهمو ازش گرفتمو گفتم
ات. آمادس
بعد چند تا عکس انداختن عکاس عوضی ک**صکش گفت حالا پیراهنتون رو در بیارینو با بالا تنه لخت بگیریم... ایندفعه نمیتونستم چیزی بگم.... برگشت نگام کرد که گفتم
ادامه دارد...
حمایت کنید🥹❤
ات. تلافی میکنم جئون جونگکوک
عکاس. خب حالا نوبت عکسای تکی عه.. اول شما اقا جئون
لطفا برین پیش اون دختر خانوما لباستون رو عوض کنن
چی؟ یه دختر میخواد لباسشو عوض کنه... عصبی شدم درسته ازش متنفرم ولی... هنوزم عاشقشم
ات. منم میرم
کوک. کجا؟
عکاس.(نگاه سوالی)
ات. هـ همونجایی که لباس تورو عوض میکنن
عکاس. خب میتونید بعد عوض کردن لباس آقا جئون برید
این عکاسه زیادی رو مخم بود که گفتم
ات. از شما نظر نخواستم
رفتم جلو دست کوک رو گرفتم نزدیک همون دختر خانمای هر*زه شدم عوضیا لباسو از دستشون گرفتمو گفتم
ات. خودم کمکش میکنم لازم نیست شما بیاید(عصبی)
دخترا. آما این وظیف...
ات. کاری نکنید همینجا خاکتون کنم(ترسناک)
و به سمت اتاق لباس رفتم خیلی بزرگ بود اندازه اتاق خواب من بود
ات. بگیر اینم لباست بپوشش
سرمو بالا آوردم که با لبخند خرگوشی کوک مواجه شدم ایششش عوضی دلم رفت...
کوک. حسود(خنده خرگوشی)
ات. حسود عمته پوفیوز( عصابش تخمی تشریف دارن)
کوک. عمه ندارم
ات. به چپم
کوک. خب کمکم کن لباسمو عوض کنم
ات. چه حرفا خجالت بکش
کوک. میخوام یه سوال ازت بپرسم راستشو بهم بگو
ات. ها؟
کوک. هنوزم دوسم داری؟
انتظار همچین سوالیو نداشتم... دوسش داشتم؟... دیونش بودم بیشتر از هر چیزی دوسش داشتم...
ات. جنگکوک... دوست داشته باشمم نمیتونم باهات باشم
چهرش عوض شدو با ناراحتی لب زد..
جنگکوک. چرا؟
دستمو روی شونش گذاشتمو گفتم
ات. ولی تو تلاشتو بکنو دوستم داشته باش حتی اگه من فراموشت کرده باشم
همینو گفتمو از اونجا خارح شدم همه دخترا داشتن چپ چپ نگام میکردن
ات. به سرتون نزه بخوایین مخشو بزنین چون جوری مختون رو میترکونم که زنده موندنتون یه رویا باشه(جدی)
روی صندلی نشستمو منتظر کوک بودم که بلخره امد... وایسا ببینم این چرا چشاشو بینیش قرمزه؟ گریه کرده؟
عکاس. حالتون خوبه؟
نگاهی به من انداختو گفت
کوک. بله شروع کنیم...
عکاس. خب میرا بیا دکمه لباس آقا جئون رو باز کن خودت میدونی چطوری میگم
اینا چرا اینطوری میکنن... عایشششش تا دیونم نکن ول کن نیستن
ات. خودم انجامش میدم
میرا. ولی این کاره منه
ات. از الان نیست
بدون توجه به نگاهای عصبیش سمت کوک رفتمو چند تا از دکمه های پیراهن سیاهشو باز کردمو دستش کردم
ات. بنظرم آستینشو تا کنیم جذاب تر بشه
عکاس. عا... بله
آستین لباسشو تا زدم
ات. همینطوری خوبه سرمو بالا آوردم تا ببینم کم و کسری نداشنه باشه که دیدم زل زده به من سریع نگاهمو ازش گرفتمو گفتم
ات. آمادس
بعد چند تا عکس انداختن عکاس عوضی ک**صکش گفت حالا پیراهنتون رو در بیارینو با بالا تنه لخت بگیریم... ایندفعه نمیتونستم چیزی بگم.... برگشت نگام کرد که گفتم
ادامه دارد...
حمایت کنید🥹❤
۶.۰k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.