p69
p69
ات. منتظر چی هستین جناب جئون(حرصی)
دکمه های لباسشو باز کردو از تنش در آورد که همه دخترا گفتن
دخترا. اووووو
ات. مگه بدن لخت ندیدین؟ همش درد سینگلیه هااا
میرا. مگه شما دوس پسر دارین؟
عایششش با خاک یکسانم کرد
ات. فضولیش به شما نیومده
بعد تموم شدن عکس
از من میخواست بگیره یه لباس باز بهم دادن این چه کوفتیه... هوففف یه خط داشت از خط سینم تا نافم کلا بازبود... سینه های درشتم خیلی تو چشم بود این رو مخم بود که کوک امد داخل
کوک. ات آماد... این چیه پوشیدی(عصبی)
ات. خودشون دادن
کوک. درش بیار
ات. فک کردی من میخوام دارو ندارم بندازم بیرون؟ خب مجبورم
بدون توجه به کوک امدم بیرون که نگاهای هیز عکاسا و کسایی که اونجا کار میکردن رو روی خودم حس کردم...
.
.
بلخره عکاسی هم تموم شدوبه سمت هتلمون رفتیم وارد هتل شدم که یهویادم امد کارت اتاقو داخل جا گذاشتم وایییی سریع به سمت پذیرش هتل رفتم
کوک. ات چیشده
بدون توجه به حرفش به پذیرش بود گفتم
ات. ببخشید من کارت اتاقم داخل جامونده
پسر کمی مکث کردو گفت
پسر. متاسفم ولی مسئولش مرخصی گرفته و فردا ظهر میاد براتون باز میکنه
ات. پس من الان چیکار کنم؟... یه اتاق بهم بدین
دوباره مکث کردو هی به پشتم نگاه میکرد چشه...
پسره. عـ عااا خب اتاقامون پره ایشون همراهتون هستن؟؟
به کوک که پشت سرم بود اشاره کرد
ات. عام یه جورایی
پسر. شب رو پیش اون بمونید
ات. اما...
پسر. متاسفم ولی اتاق خالی نداریم
ات. هوففف خب یه هتل دیگه میرم
پسر. ما تا اتاقتو تحویل نگیریم شناسنامتون رو پس نمیدیم
ات..... خیله خب
برگشتم سمت کوک لبخند بزرگی روی لباش بود... احمق
(گایز کوک از پشت ات برای پسر لب خونی میکرد چی بگه و کاری کنه ات پیشش بمونه)
ویو کوک
کوک. کارت عالی بود پسر جبرانش میکنم(آروم)
پسر.(لبخند)
با ات به سمت اتاق رفتیم تا دره اتاقو باز کردم ات خودشو انداخت رو تخت
ات. من اینجا میخوابم
نمیخواستم کلافش کنمو گفتم...
کوک. من رو زمین میخوابم
ات. خب.... باشه
یدونه ملافه از تو کمد هتل برداشتمو یکیشو انداختم زیرم و یدونه بالش گذاشتم جام درست کنار تخت بود دراز کشیدم چشمامو بستم داشت چشمام گرم میشد که با حس انداختن چیزی روم چشمامو باز کردم
ات. سردت میشه سرما میخوری
ملافه زیرشو به من داده بود
کوک. ممنون
رفت روی تخت... تامیخواستم دوباره بخوابم با افتادن چیزی توی بغلم سریع چشمامو باز کردم با ات ای مواجه شدم که خوابیده بود این از تخت افتاد ؟ ای خدا میخواستم بزارمش سرجاش اما محکم بغلم کرد
ادامه دارد...
حمایت کنید🥹❤
ات. منتظر چی هستین جناب جئون(حرصی)
دکمه های لباسشو باز کردو از تنش در آورد که همه دخترا گفتن
دخترا. اووووو
ات. مگه بدن لخت ندیدین؟ همش درد سینگلیه هااا
میرا. مگه شما دوس پسر دارین؟
عایششش با خاک یکسانم کرد
ات. فضولیش به شما نیومده
بعد تموم شدن عکس
از من میخواست بگیره یه لباس باز بهم دادن این چه کوفتیه... هوففف یه خط داشت از خط سینم تا نافم کلا بازبود... سینه های درشتم خیلی تو چشم بود این رو مخم بود که کوک امد داخل
کوک. ات آماد... این چیه پوشیدی(عصبی)
ات. خودشون دادن
کوک. درش بیار
ات. فک کردی من میخوام دارو ندارم بندازم بیرون؟ خب مجبورم
بدون توجه به کوک امدم بیرون که نگاهای هیز عکاسا و کسایی که اونجا کار میکردن رو روی خودم حس کردم...
.
.
بلخره عکاسی هم تموم شدوبه سمت هتلمون رفتیم وارد هتل شدم که یهویادم امد کارت اتاقو داخل جا گذاشتم وایییی سریع به سمت پذیرش هتل رفتم
کوک. ات چیشده
بدون توجه به حرفش به پذیرش بود گفتم
ات. ببخشید من کارت اتاقم داخل جامونده
پسر کمی مکث کردو گفت
پسر. متاسفم ولی مسئولش مرخصی گرفته و فردا ظهر میاد براتون باز میکنه
ات. پس من الان چیکار کنم؟... یه اتاق بهم بدین
دوباره مکث کردو هی به پشتم نگاه میکرد چشه...
پسره. عـ عااا خب اتاقامون پره ایشون همراهتون هستن؟؟
به کوک که پشت سرم بود اشاره کرد
ات. عام یه جورایی
پسر. شب رو پیش اون بمونید
ات. اما...
پسر. متاسفم ولی اتاق خالی نداریم
ات. هوففف خب یه هتل دیگه میرم
پسر. ما تا اتاقتو تحویل نگیریم شناسنامتون رو پس نمیدیم
ات..... خیله خب
برگشتم سمت کوک لبخند بزرگی روی لباش بود... احمق
(گایز کوک از پشت ات برای پسر لب خونی میکرد چی بگه و کاری کنه ات پیشش بمونه)
ویو کوک
کوک. کارت عالی بود پسر جبرانش میکنم(آروم)
پسر.(لبخند)
با ات به سمت اتاق رفتیم تا دره اتاقو باز کردم ات خودشو انداخت رو تخت
ات. من اینجا میخوابم
نمیخواستم کلافش کنمو گفتم...
کوک. من رو زمین میخوابم
ات. خب.... باشه
یدونه ملافه از تو کمد هتل برداشتمو یکیشو انداختم زیرم و یدونه بالش گذاشتم جام درست کنار تخت بود دراز کشیدم چشمامو بستم داشت چشمام گرم میشد که با حس انداختن چیزی روم چشمامو باز کردم
ات. سردت میشه سرما میخوری
ملافه زیرشو به من داده بود
کوک. ممنون
رفت روی تخت... تامیخواستم دوباره بخوابم با افتادن چیزی توی بغلم سریع چشمامو باز کردم با ات ای مواجه شدم که خوابیده بود این از تخت افتاد ؟ ای خدا میخواستم بزارمش سرجاش اما محکم بغلم کرد
ادامه دارد...
حمایت کنید🥹❤
۴.۱k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.