باران اشک

نشسته ام توی نماز خانه بیمارستان... رکعت چندم نماز عشا شک میکنم اصلا وضو داشتم؟! تا اینجا را یادم هست که وضو گرفتم از خانه اما بعد توی سرویس چطور؟ خوابم نبرد؟!
اگر خوابم نبرد پس این صدای شیرین تو از کجا توی مغزم پژواک دارد؟ و اگر خواب بودم؟! خواب...
راستی گفتم تمام دیشب خواب دیدم در جواب "بمان"م نوشتی "میمانم"؟
و هر بار چشم باز کردم با صفحه سرد و بیصدای گوشی روبه رو شدم...
میدانی تمام ناتمامم! تو همیشه در خوابها با من مهربانتری...
همیشه این خوابها هستند که جواب پیامهای بی‌جواب مرا مهربانانه میدهند...
راستی خواب دیدم آمده ای به دیدارم...
پاییز بود...
نشسته بودم توی ماشین و اشک می‌ریختم...
خانواده سه نفره توی پارک یک سگ داشتند... با خودم فکر میکردم اگر تو بودی هزارتا حرف ناجور بارشان میکردی و من به اسم صدایت میکردم...
اسمت... با تشدید روی حرف سوم...
و تو زیرکانه میخندیدی...
راستی میدانی قسم قشنگ من قسم به تشدید روی حرف سوم است توست؟!
اسم تو...
چرا نباید هیچکس بداند اسمت چیست؟ چرا من حتی نمیتوانم اسمت را بلند صدا بزنم؟!
سلام میدهم...
نماز تمام شده اما من هنوز به وضوی گرفته یانگرفته ام مشکوکم...
صدایی توی سرم می پیچد:
اگر فلسفه وضو طهارت است چه چیز طاهرتر از اشک چشم... 😢
#الهام_جعفری
#دوستت_دارم
#عشق