دلتنگی گاهی شبیه مردی چهار شانه روی سینهام میایس

دلتنگی‌، گاهی‌ شبیه مردی چهار شانه‌، روی سینه‌ام می‌‌ایستد و دست‌هایش را دور گردنم حلقه می‌‌کند تا بی‌ هیچ حسرتی نامِ مرا از دامنِ تاریخِ غم انگیزِ یک زندگی‌ بی‌ عشق پاک کند.
گاهی‌ شبیهِ زنی‌ با گیسوانِ سیاه آشفته، در برابر چشمانِ ناباور خودم، پنجه‌اش را در حلقم فرو می‌‌کند تا ریشه کن کند ته مانده ی آخرین فریادی را که به تارهای صوتی خسته‌ام تنیده آند
دلتنگی‌ گاهی‌ شبیه یک شکارچی، کمین کرده در حجمِ پر اغفالِ پر هیاهوی آدم ها، پیشانی‌ام را نشانه‌ می‌‌گیرد، قلبم را فتح می‌‌کند تا بعد سرش را کنارِ باغچه بگذارد و زیر لب بخواند بسم ... . .
.
آه ‌ای عشقِ دیوانه!
با روحِ پریشانی که به این جدایی بی‌ انتها خو نمی‌‌گیرد، چه میکنی‌؟ . .



#نیکی‌_فیروزکوهی
دیدگاه ها (۱۲)

عاشق روی جوانی خوش نوخاسته امو از خدا دولت این غم به دعا خوا...

باورم کن که اگر منصب شاهی دارمدشمن دوست نما هر چه بخواهی دار...

چه قدر حس قشنگی است شاعرت باشمشریک خلوت شبهای خاطرت باشم چه ...

عشق، پر زحمت استبگذار بعد از توخوابهایم را برای کسی تعریف نک...

چپتر ۹ _ آرکانیوم و جنونماه ها گذشت...و سکوت خانه کوچک لیندا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط