"فیک عشق ناخواشته"
"فیک عشق ناخواشته"
پارت۲۲
کوک:چی شده؟
یونا:راستش ا/ت خیلی شبیه سوآ.
کوک:یونا فک کنم خواب دیدی.
یونا: راس میگم اون قیافش شبیه سوآ. حتا اخلاقشم شبیه اونه.
کوک: مگه اون تو آتش سوزی نمرد؟ من خودم جسدشو دیدم، تازه تو ام اونو دید.
یونا: شاید اونی که دیدیم جسده یکی از خدمتکارا بود.
کوک: باید برسیش کنم.
یونا: از یه طریقه دیگه هم میشد فهمید.
کوک:چه راهی؟
یونا: یادته یه بار به سوآ یه گردنبند داره بودی که از مادربزرگت گرفته بودی؟
کوک: خب؟
یوناـ: اون تنها گردنبندی بود که تو دنیا وجود داشت و نظیرش نیست. من میتونم ببینم که ا/ت اون گردنبندو داره یا نه.
کوک: اگه اونو گمش کرده باشه چی؟
یونا: راست میگی به این جاش فک نکرده بودم ولی تا جایی که یادمه سوآ همیشه اون گردنبند تو گردنش بود. هیچ وقت اونو گمش نکرده بود.
یونا: راستی فردا که ا/ت میخوای ببری پیش خانوادش. اون لباس نداره.
کوک: واقعا؟
یونا: خب تو بیچاره رو همینجوری آوردی اجازه ندادی حتا یه لباس برداره.
کوک: تو اینا رو از کجا میدونی؟
یونا: خب شبت بخیر خداحافظ.(در رفت)
کوک:(خنده).
"فردای آن شب"
"ویوی ا/ت"
با حس اینکه دشویی دارم چشامو باز کردمو سریع رفتم دستشویی. اَه دشویی لعنتی بخاطرش مجبور شدم از خواب نازم بیدار شم.
از دستشویی اومدم بیرون. رفتم جلوی آینه. شبیه معتادایی شده بودم که انگار چن روزه مواد نزدن.فقط می تونستم موهامو درست کنم چون هیچی نداشتم که به خام آرایش کنم. داشتم موهامو درست میکردم که یهو یکی در زد
پارت۲۲
کوک:چی شده؟
یونا:راستش ا/ت خیلی شبیه سوآ.
کوک:یونا فک کنم خواب دیدی.
یونا: راس میگم اون قیافش شبیه سوآ. حتا اخلاقشم شبیه اونه.
کوک: مگه اون تو آتش سوزی نمرد؟ من خودم جسدشو دیدم، تازه تو ام اونو دید.
یونا: شاید اونی که دیدیم جسده یکی از خدمتکارا بود.
کوک: باید برسیش کنم.
یونا: از یه طریقه دیگه هم میشد فهمید.
کوک:چه راهی؟
یونا: یادته یه بار به سوآ یه گردنبند داره بودی که از مادربزرگت گرفته بودی؟
کوک: خب؟
یوناـ: اون تنها گردنبندی بود که تو دنیا وجود داشت و نظیرش نیست. من میتونم ببینم که ا/ت اون گردنبندو داره یا نه.
کوک: اگه اونو گمش کرده باشه چی؟
یونا: راست میگی به این جاش فک نکرده بودم ولی تا جایی که یادمه سوآ همیشه اون گردنبند تو گردنش بود. هیچ وقت اونو گمش نکرده بود.
یونا: راستی فردا که ا/ت میخوای ببری پیش خانوادش. اون لباس نداره.
کوک: واقعا؟
یونا: خب تو بیچاره رو همینجوری آوردی اجازه ندادی حتا یه لباس برداره.
کوک: تو اینا رو از کجا میدونی؟
یونا: خب شبت بخیر خداحافظ.(در رفت)
کوک:(خنده).
"فردای آن شب"
"ویوی ا/ت"
با حس اینکه دشویی دارم چشامو باز کردمو سریع رفتم دستشویی. اَه دشویی لعنتی بخاطرش مجبور شدم از خواب نازم بیدار شم.
از دستشویی اومدم بیرون. رفتم جلوی آینه. شبیه معتادایی شده بودم که انگار چن روزه مواد نزدن.فقط می تونستم موهامو درست کنم چون هیچی نداشتم که به خام آرایش کنم. داشتم موهامو درست میکردم که یهو یکی در زد
۹.۳k
۲۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.