پارت چهارم
پارت چهارم
یک هفته بعد ....
مامان_بیدذر شو دختر بیدار شو
_مگه ساعت چنده؟؟
مامان_ساعت هفت صبح
من _وا خوب الان چه وقت بیدار شدنه؟؟؟
مامان_پاشو برو حموم کلی کار داریم.
زیر لب با خودش گفت :
مامان _ دختر کوچولوم چه بزرگ شده انگار همین دیروز بود که پرستار اومد و اونو گذاشت تو بغلم ماشاالله چه بزرگ شده.
حالا امشب میخوان واسش سیغه بخونن واااااااااای کلی کار دارم باید کار ها رو انجام بدم اووووووف حالا چی بپوشم ؟؟
تا گفت سیغه مث فنر تو جام نشستم بعد انگار به مغزم پیغام رسیده باشه که چی شده سریع شروع کردم حرف زدن :
_ مامان چی گفتی؟
مامان _ گفتم دختر کوچولوم چه بزرگ شده.
من پریدم وسط حرفش :
_اینو شنیدم بعدش
مامان _ میخوان امشب بین تو و ارشاویر سیغه محرمیت بخونن
_چرا اینهمه یهویی حالا ؟! من که از دستشون فرار نمیکنم؟
مامان _ ترسیدن از دستت بدن اخه ارشاویر رو همه عیب گذاشته بوده ولی معلوومه از تو خوشش اومده.
تو دلم پوزخند زدم هه من که قراره بعد دو سال از ارشاویر جدا بشم واسع اینه که عاقا قبول کرده هه! مامان جون زهی خیال باطل به زور مامان از خواب پاشدم و رفتم تو دستشویی که اماده شم
دیروز به ارشاویر جواب مثبتمو گفتم و حالا هم میخوان بیان بینمون سیغه بخونن ایشششششش حوصله ندارم کاش جای ارشاویر پرهام بود کااااااااش
یه حموم ٤٥ دقیقه ای کردم و رفتم به گروه2kLB زنگ زدم
(مخفف اسم هامون کیانا و کتایون لاددن و لاله پرند و من )
و ماجرا رو به لادن و لاله گفتم تا به همه خبر بدن لادن و لاله بی بی سی اکیپمونن
دیگه ساعت ده رفتیم واسه خرید لباس واسه امشب بعد از سه ساعت جست و جو من یه لباس ابی رنگ خریدم و یه کفش ستش بعد با هم به یه کافی شاپ که نزدیک پاساز بود رفتیم
کیان_بچه ها اون پسره چه جیگریه
پری_کدوم؟؟
همون که یه لباس مشکی پوشیده
لاله_اره چه نازه ولی کناریش جیگر تره
من_ اَه بس کنید دیگه هی اون نازه این نازه اون کبده ((همون جیگر)) اون کبده
کیان_حالا تو میخای از دواج کنی من بدبخت فلک زده رو بگو که هنوز اون امیر دیوونه پاپیش نزاشته پسره شیربرنج منم تو هوا معلقم از یه طرف خانوادم گیر دادن که با پسر دوست پدرم ازدواج کنم از یه طرف من منتظر امیره شیربرنجم
امیر پسر خاله کیان بود و کیان عاشقش بود و ظاهره امیر هم کیان رو دوست داشت ولی چیزی نمیگفت .
من _ خو دختره احمق اینقدر جلوش سبک رفتار نکن یکم غرور داشته باش
لادن که تا اونموقع ساکت بود گفت
_ولی پانی راست میگه ها دو روز محلش نزار خودش پا پیش میزاره
من _ فردا که اومدن خونتون اصلا بهش محل نمیدی . براش غذا نمیکشی . هر چی گفت قبول نمیکنی و با هاش نمیرین دور دور فهمیدی؟؟؟
کیان _ باشه باو ببینم چی میشه .
بعد از چند دقیقه حرف زدن با بچه ها بلند شدیم و رفتیم خونه.
ساعت چهار به خونه رسیدم و باز یه دوش 45 دقیقه ای گرفتم با سشوار موهامو خشک کردم و خواستم بلند شم برم پایین که صدای در اومد مامان بود و اومد داخل و گفت به ارایشگر گفته بیاد ٥ دقیقه دیگه میرسه .
من _ مامان ارایشگر واسه چیه من همین طوری خوشگلم
مامان _ حرف نباشه همین که گفتم و رفت بعدش صدای در اومد که یعنی خانوم پناهی ارایشگره اومده
اومد بالا و مشغول اماده کردن موهام شد موهامو فر کرد و بعد بالا سرم جمش کرد
ریمل و خط جشم و .. هم زد واسم خلاصه خیلی چشمام خوشگل شده بودن یه سایه ابی ملایم هم واسم زد که با لباسم جلوه زیبایی پیدا کرده بودند یه رز سرخ هم زد و دیگه ارایشم تموم شده و خانوم پناهی رفت پیش مامان که پولش رو حساب کنه و بره .
نظر یادتون نرههههههه
یک هفته بعد ....
مامان_بیدذر شو دختر بیدار شو
_مگه ساعت چنده؟؟
مامان_ساعت هفت صبح
من _وا خوب الان چه وقت بیدار شدنه؟؟؟
مامان_پاشو برو حموم کلی کار داریم.
زیر لب با خودش گفت :
مامان _ دختر کوچولوم چه بزرگ شده انگار همین دیروز بود که پرستار اومد و اونو گذاشت تو بغلم ماشاالله چه بزرگ شده.
حالا امشب میخوان واسش سیغه بخونن واااااااااای کلی کار دارم باید کار ها رو انجام بدم اووووووف حالا چی بپوشم ؟؟
تا گفت سیغه مث فنر تو جام نشستم بعد انگار به مغزم پیغام رسیده باشه که چی شده سریع شروع کردم حرف زدن :
_ مامان چی گفتی؟
مامان _ گفتم دختر کوچولوم چه بزرگ شده.
من پریدم وسط حرفش :
_اینو شنیدم بعدش
مامان _ میخوان امشب بین تو و ارشاویر سیغه محرمیت بخونن
_چرا اینهمه یهویی حالا ؟! من که از دستشون فرار نمیکنم؟
مامان _ ترسیدن از دستت بدن اخه ارشاویر رو همه عیب گذاشته بوده ولی معلوومه از تو خوشش اومده.
تو دلم پوزخند زدم هه من که قراره بعد دو سال از ارشاویر جدا بشم واسع اینه که عاقا قبول کرده هه! مامان جون زهی خیال باطل به زور مامان از خواب پاشدم و رفتم تو دستشویی که اماده شم
دیروز به ارشاویر جواب مثبتمو گفتم و حالا هم میخوان بیان بینمون سیغه بخونن ایشششششش حوصله ندارم کاش جای ارشاویر پرهام بود کااااااااش
یه حموم ٤٥ دقیقه ای کردم و رفتم به گروه2kLB زنگ زدم
(مخفف اسم هامون کیانا و کتایون لاددن و لاله پرند و من )
و ماجرا رو به لادن و لاله گفتم تا به همه خبر بدن لادن و لاله بی بی سی اکیپمونن
دیگه ساعت ده رفتیم واسه خرید لباس واسه امشب بعد از سه ساعت جست و جو من یه لباس ابی رنگ خریدم و یه کفش ستش بعد با هم به یه کافی شاپ که نزدیک پاساز بود رفتیم
کیان_بچه ها اون پسره چه جیگریه
پری_کدوم؟؟
همون که یه لباس مشکی پوشیده
لاله_اره چه نازه ولی کناریش جیگر تره
من_ اَه بس کنید دیگه هی اون نازه این نازه اون کبده ((همون جیگر)) اون کبده
کیان_حالا تو میخای از دواج کنی من بدبخت فلک زده رو بگو که هنوز اون امیر دیوونه پاپیش نزاشته پسره شیربرنج منم تو هوا معلقم از یه طرف خانوادم گیر دادن که با پسر دوست پدرم ازدواج کنم از یه طرف من منتظر امیره شیربرنجم
امیر پسر خاله کیان بود و کیان عاشقش بود و ظاهره امیر هم کیان رو دوست داشت ولی چیزی نمیگفت .
من _ خو دختره احمق اینقدر جلوش سبک رفتار نکن یکم غرور داشته باش
لادن که تا اونموقع ساکت بود گفت
_ولی پانی راست میگه ها دو روز محلش نزار خودش پا پیش میزاره
من _ فردا که اومدن خونتون اصلا بهش محل نمیدی . براش غذا نمیکشی . هر چی گفت قبول نمیکنی و با هاش نمیرین دور دور فهمیدی؟؟؟
کیان _ باشه باو ببینم چی میشه .
بعد از چند دقیقه حرف زدن با بچه ها بلند شدیم و رفتیم خونه.
ساعت چهار به خونه رسیدم و باز یه دوش 45 دقیقه ای گرفتم با سشوار موهامو خشک کردم و خواستم بلند شم برم پایین که صدای در اومد مامان بود و اومد داخل و گفت به ارایشگر گفته بیاد ٥ دقیقه دیگه میرسه .
من _ مامان ارایشگر واسه چیه من همین طوری خوشگلم
مامان _ حرف نباشه همین که گفتم و رفت بعدش صدای در اومد که یعنی خانوم پناهی ارایشگره اومده
اومد بالا و مشغول اماده کردن موهام شد موهامو فر کرد و بعد بالا سرم جمش کرد
ریمل و خط جشم و .. هم زد واسم خلاصه خیلی چشمام خوشگل شده بودن یه سایه ابی ملایم هم واسم زد که با لباسم جلوه زیبایی پیدا کرده بودند یه رز سرخ هم زد و دیگه ارایشم تموم شده و خانوم پناهی رفت پیش مامان که پولش رو حساب کنه و بره .
نظر یادتون نرههههههه
۴.۱k
۰۸ مهر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.