رمان بند انگشتی من
#رمان_بند_انگشتی_من
#پارت_33
نقشه از این قراره که با گوشی یاسر در حالی که انگاری اصلا حواسم نیست عکس بگیرم و بزارم رو عکس صفحه اش و مطلقا کسی گوشی رو باز کنه عکس من درحالی که حواسم نیست رو صفحه اس که یعنی یاسر دزدکی از من عکس گرفته درسته آسیبی بهش نمیزد ولی بهش میفهمونم من خرابکاریمو میکنم حتی اگه بخوای انتقامشو بگیری!
گوشی و خاموش کردم...
یلدا: آیدا همونجوری دزدکی که اومدیم همونجوری برگرد در اتاقم
بازه سر و صدا نکنی که بدبخت میشیم
آیدا سری تکون داد و سمت اتاقمون رفت منم باید این گوشیو بدون اینکه کسی متوجه بشه بزارم سرجاش به سمت اتاق مهمون رفتم آروم درو نیمه باز باز کردم
یاسر تکونی خورد که قلبم اومد دهنم و سریع درو بستم یا خدا اگه بیدار باشه چجوری برم داخل یا اگه بخواد گوشیشو برداره ببینه نیست چه خاکی باید بریزم تو سرم؟!
افکار منفی رو دور کردم و این بار در و یهویی باز کردم و با دو قدم بزرگ گوشیو سرجاش گذاشتم و سریع از اتاق زدم بیرون
تو همین 1 دقیقه چند بار قلبم نزدیک به انفجار بود هوففف خوب شد بخیر گذشت؛
وارد اتاقم شدم و خودمو رو تخت پرت کردم و از خواب با آغوش باز استقبال کردم
هشدار ساعت 7 تو دلت یه دریاس که همرنگ چشما... صدای هشدار که تو گوشم پیچید سریع قطعش کردم و از جام بلند شدم صورتمو شستم و موهامو شونه کردم
صدای مامان از اتاق بالا اومد
مامان: یلدا مامان بیداری؟
یلدا: آره مامان
مامان: قربون دستت برو کتری رو بزار رو گاز که به جوش بیاد
یلدا: چشم رفتم
در اتاق رو باز کردم و رفتم تو آشپزخونه کتری رو آب کردم و رو گاز گذاشتم تا بجوش بیاد و برگشتم تا برم اتاق که با سر محکم به یه جسم بزرگ خوردم
یلدا: آخ اخ کله ام
...: کو ببینم فکر کنم شکسته
از صدای آشنایی که تو گوشم پیچید قدمی به عقب برداشتم
یلدا: یاسر س.. سلام بیدار شدی کی؟!
یاسر زد زیر خنده
یاسر: شدم بیدار کمی پیش!!
منکه تازه متوجه خرابکاریم شدم سرمو انداختم پایین
یاسر: عه چرا لپات گل انداخت من که چیزی نگفتم:)
یلدا: گند زدم
یاسر: چیرو اونوقت؟
هنوز هم سرم و پایین گرفته بودم
یلدا: بعضی وقتا کلمه هارو قاطی پاتی میگم واسه همین
یاسر: بامزه اس که
سرمو انقدر یک ضرب بالا گرفتم که فکر کنم گردنم رگ به رگ شد با ذوق نگاش کردم
.
.
برای خوندن ادامه رمان به پیج زیر برید
@band_angoshti
#پارت_33
نقشه از این قراره که با گوشی یاسر در حالی که انگاری اصلا حواسم نیست عکس بگیرم و بزارم رو عکس صفحه اش و مطلقا کسی گوشی رو باز کنه عکس من درحالی که حواسم نیست رو صفحه اس که یعنی یاسر دزدکی از من عکس گرفته درسته آسیبی بهش نمیزد ولی بهش میفهمونم من خرابکاریمو میکنم حتی اگه بخوای انتقامشو بگیری!
گوشی و خاموش کردم...
یلدا: آیدا همونجوری دزدکی که اومدیم همونجوری برگرد در اتاقم
بازه سر و صدا نکنی که بدبخت میشیم
آیدا سری تکون داد و سمت اتاقمون رفت منم باید این گوشیو بدون اینکه کسی متوجه بشه بزارم سرجاش به سمت اتاق مهمون رفتم آروم درو نیمه باز باز کردم
یاسر تکونی خورد که قلبم اومد دهنم و سریع درو بستم یا خدا اگه بیدار باشه چجوری برم داخل یا اگه بخواد گوشیشو برداره ببینه نیست چه خاکی باید بریزم تو سرم؟!
افکار منفی رو دور کردم و این بار در و یهویی باز کردم و با دو قدم بزرگ گوشیو سرجاش گذاشتم و سریع از اتاق زدم بیرون
تو همین 1 دقیقه چند بار قلبم نزدیک به انفجار بود هوففف خوب شد بخیر گذشت؛
وارد اتاقم شدم و خودمو رو تخت پرت کردم و از خواب با آغوش باز استقبال کردم
هشدار ساعت 7 تو دلت یه دریاس که همرنگ چشما... صدای هشدار که تو گوشم پیچید سریع قطعش کردم و از جام بلند شدم صورتمو شستم و موهامو شونه کردم
صدای مامان از اتاق بالا اومد
مامان: یلدا مامان بیداری؟
یلدا: آره مامان
مامان: قربون دستت برو کتری رو بزار رو گاز که به جوش بیاد
یلدا: چشم رفتم
در اتاق رو باز کردم و رفتم تو آشپزخونه کتری رو آب کردم و رو گاز گذاشتم تا بجوش بیاد و برگشتم تا برم اتاق که با سر محکم به یه جسم بزرگ خوردم
یلدا: آخ اخ کله ام
...: کو ببینم فکر کنم شکسته
از صدای آشنایی که تو گوشم پیچید قدمی به عقب برداشتم
یلدا: یاسر س.. سلام بیدار شدی کی؟!
یاسر زد زیر خنده
یاسر: شدم بیدار کمی پیش!!
منکه تازه متوجه خرابکاریم شدم سرمو انداختم پایین
یاسر: عه چرا لپات گل انداخت من که چیزی نگفتم:)
یلدا: گند زدم
یاسر: چیرو اونوقت؟
هنوز هم سرم و پایین گرفته بودم
یلدا: بعضی وقتا کلمه هارو قاطی پاتی میگم واسه همین
یاسر: بامزه اس که
سرمو انقدر یک ضرب بالا گرفتم که فکر کنم گردنم رگ به رگ شد با ذوق نگاش کردم
.
.
برای خوندن ادامه رمان به پیج زیر برید
@band_angoshti
۴.۵k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.