hi
زخمی که منو تو رو به هم رسوند پارت ⑦⑤
یه سمت طبقه ی بالا و اتاقمون رفتیم شبیه اتاق خودمون تو عمارت بود.. بعد از چند ساعت استراحت وقتی داشتم کتاب میخوندم کوک گفت:هانول؟ 🐼بله؟ 🐰بریم بیرون یه دوری بزنیم؟ 🐼اره اتفاقا خودم میخواستم بگم بریم. یه پیرهن ساده ی ساحلی صورتی روشن و شلوار سفثد پوشیدم و کلاه کپ سفید پوشیدم کوکم سر تا پا سیاه پوشیده بود نشد یه بار روشن بپوشه دیت هم رو گرفتیم و به سمت بازارچه ی نزدیک ویلا رفتیم مغازه های رنگارنگ و خوشگل با سوغاتی های خیلی خوشگل و ناز برای همه یه سوغاتی کوچولویی گرفتیم ولی برای هانا چیزی پیدا نکردم وی گفتم:کوک از یکی بپرس ببین لباس بچگونه ای چیزی این دور بر میفروشن ؟ 🐰باشه.. ببخشید کجا میتونیم یه سری لباس برای به دختر بچه ی مثلا پنج ساله پیدا کنیم؟🐔برید دست چپ بپیچید تو خیابون هی سری مغازه هست 🐰ممنون. ویو کوک یه زره مشکوک میزد طرف ولی اهمیت ندادم و با هانول به سمت اداسی که داده بود رفتیم ولی رسیدیم به بن بست 🐼فکر کنم اشتباه امدیم.. بیا برگردیم 🐰باشه فکر کنم اینطوره برگشتیم که برگردیم ولی سه تا ون مشکی جلومون پیچیدن دیت هانول رو گرفتیم و کشیدمش پشت خودم.. کی چنین جرعتی داره داره در ون وسطی وا شد و هیون سو ازش پیاده شد لعنتی.. میدونستم ساکت نیمشینه به سمتمون قدم ور میداشت.. هانول عین گیچ سفید شده بودو چشماش به خون میزد از بس عصبی بود دستم رو ول کرد و اومد کنارم وایساد🦁به به هانول عزیزم هیونگ عزیزم تو اسمون ها دنبالتون میگشتم تو شهر خودم پیداتون کردم.. حالت چطوره گل رز من؟ 🐼منو با اون اسم صدا نزن.. اسم منم نگو.. منو تو ر ب طی، به هم نداریم 🦁ولی تو نامزد من بودی قشنگ خانم 🐰فعلا که زن منه بکش کنار وقت ندارم ( سرد و خشک و محکم)🦁اووو اینطوری خیلی حوصله سر بره میدونی شما مجبورید با من بیاید.. 🐼من با تو بهشتم نمیام 🦁فعلا مجبورین بیاین اخه وایسا اسمش چی بود؟.. اعا.. هانا.. پیش منه دوست داری یه تیز تو مخش خالی کنم؟ /با نشنیدن اسم هانا خشکم زد هانول داشت میلرزید گوشیم زنگ خورد و اسم جیمین نمایان شد ویو جیمین نشسته بودم تو بالکن اتاقم اخیش دو تا ادم نیستن تو خونه ساخته میتونی راحت اهنگ گوش کنی انگشتی به سر شونه هام خورد چشمام رو وا کردم و دیدم سه بیوک بالا سرم وایساده تو این پیرهن و شلوار خیلی با وقار شده و قد بلند تر دیده میشه 🦚مزاحم شدم جیمین؟ 🐶نه اوکیه بشین. صندلی رو کشید کنارم و روش نشست کنارم🦚ممنونم جیمین 🐶بابت چی خواهری؟ 🦚بابت انبوه منو اوردی اینجا.. میدونی.. باعث شدی یه زندگی جدید رو شروع کنم تا اخر عمر مدیونم /دستی به موهاش کشیدم و گفتم 🐶خودت خوب جربزه داشتی که نظر کوک ور جلب کردی 🦚فدات شم من
یه سمت طبقه ی بالا و اتاقمون رفتیم شبیه اتاق خودمون تو عمارت بود.. بعد از چند ساعت استراحت وقتی داشتم کتاب میخوندم کوک گفت:هانول؟ 🐼بله؟ 🐰بریم بیرون یه دوری بزنیم؟ 🐼اره اتفاقا خودم میخواستم بگم بریم. یه پیرهن ساده ی ساحلی صورتی روشن و شلوار سفثد پوشیدم و کلاه کپ سفید پوشیدم کوکم سر تا پا سیاه پوشیده بود نشد یه بار روشن بپوشه دیت هم رو گرفتیم و به سمت بازارچه ی نزدیک ویلا رفتیم مغازه های رنگارنگ و خوشگل با سوغاتی های خیلی خوشگل و ناز برای همه یه سوغاتی کوچولویی گرفتیم ولی برای هانا چیزی پیدا نکردم وی گفتم:کوک از یکی بپرس ببین لباس بچگونه ای چیزی این دور بر میفروشن ؟ 🐰باشه.. ببخشید کجا میتونیم یه سری لباس برای به دختر بچه ی مثلا پنج ساله پیدا کنیم؟🐔برید دست چپ بپیچید تو خیابون هی سری مغازه هست 🐰ممنون. ویو کوک یه زره مشکوک میزد طرف ولی اهمیت ندادم و با هانول به سمت اداسی که داده بود رفتیم ولی رسیدیم به بن بست 🐼فکر کنم اشتباه امدیم.. بیا برگردیم 🐰باشه فکر کنم اینطوره برگشتیم که برگردیم ولی سه تا ون مشکی جلومون پیچیدن دیت هانول رو گرفتیم و کشیدمش پشت خودم.. کی چنین جرعتی داره داره در ون وسطی وا شد و هیون سو ازش پیاده شد لعنتی.. میدونستم ساکت نیمشینه به سمتمون قدم ور میداشت.. هانول عین گیچ سفید شده بودو چشماش به خون میزد از بس عصبی بود دستم رو ول کرد و اومد کنارم وایساد🦁به به هانول عزیزم هیونگ عزیزم تو اسمون ها دنبالتون میگشتم تو شهر خودم پیداتون کردم.. حالت چطوره گل رز من؟ 🐼منو با اون اسم صدا نزن.. اسم منم نگو.. منو تو ر ب طی، به هم نداریم 🦁ولی تو نامزد من بودی قشنگ خانم 🐰فعلا که زن منه بکش کنار وقت ندارم ( سرد و خشک و محکم)🦁اووو اینطوری خیلی حوصله سر بره میدونی شما مجبورید با من بیاید.. 🐼من با تو بهشتم نمیام 🦁فعلا مجبورین بیاین اخه وایسا اسمش چی بود؟.. اعا.. هانا.. پیش منه دوست داری یه تیز تو مخش خالی کنم؟ /با نشنیدن اسم هانا خشکم زد هانول داشت میلرزید گوشیم زنگ خورد و اسم جیمین نمایان شد ویو جیمین نشسته بودم تو بالکن اتاقم اخیش دو تا ادم نیستن تو خونه ساخته میتونی راحت اهنگ گوش کنی انگشتی به سر شونه هام خورد چشمام رو وا کردم و دیدم سه بیوک بالا سرم وایساده تو این پیرهن و شلوار خیلی با وقار شده و قد بلند تر دیده میشه 🦚مزاحم شدم جیمین؟ 🐶نه اوکیه بشین. صندلی رو کشید کنارم و روش نشست کنارم🦚ممنونم جیمین 🐶بابت چی خواهری؟ 🦚بابت انبوه منو اوردی اینجا.. میدونی.. باعث شدی یه زندگی جدید رو شروع کنم تا اخر عمر مدیونم /دستی به موهاش کشیدم و گفتم 🐶خودت خوب جربزه داشتی که نظر کوک ور جلب کردی 🦚فدات شم من
- ۴.۷k
- ۲۳ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط