hi
دلم خواست بگم نه من فدای تو بشم. دلم خواست بگم قربون صدات بشم.. ولی نمیشد.. چند روز بود دنبال این بودم که ببینم چطوری بهش بگم دوستش دارم.. میخواستم مطمئن شم از حسم بهش.. لبخندی زدم و گفتم:سه بیوک.. 🦚؟. اومدم حرف بزنم که سولی با عجله در رو وا کرد داشت نفس میزد و شوکه بود منو سه بیوک بلند شدیم سه بیوک رفت سمت سولی رو تکون داد و گفت: چی شده دختر حرف بزن 🦋ها.. هانا.. نبی.. نیست 🐶یعنی چی نیست؟ 🦋ت..و اتاقش..نیست هان... نول صبح بهش سر زد گفت خوابه.. ولی الان نیست. از اتاقم خارج شدم و رفتم تو اتاق هانا.. واقعا نبود... واقعا؟ الان اخه؟ شانسم ندارم /گوشیمو در اوردم و کوک رو گرفتم جواب داد صدایی ازش نیومد پس خودم حرف زدم 🐶جونگ کوک هانا نیست! صبح بوده. الان نیست.. جونگ کوک حرف بزن 🐰هیون سو.. دزدیدنش.. 🐶چطوری؟ ویو کوک هیون سو گوشیم رو گرفت و گفت:باید بگم که.. خیلی راحت.. یکی از خدمتکار ها به هوای دستشویی دزدیش.. حالا.. فعلا کار دارم.. باب جیمین هیونگ. گوشی رو قطع کرد و سیم کارتش رو در وارد 🦁بفرمایید گل رز من و به همراه... همسرتون.. جونگ کوک هیونگ. به زور بردنم تو یه ون و هیون سو هانول رو به زور با خودش برد تو یه ون دیگه.. ترس اشنایی افتاده تو دلم.. ترسی که موقع از دست دادن هه سو داشتم.. حالا باید سر هانول بیاد نه.. نمیتونم تحمل کنم.. این دفعه دیگه نه. ویو جیمین لعنت بهش کار خود حروم زاده اشه.. یه جاسوس توی این عمارته.. کی از خدمتکارا.. سه بیوک رو صدا زدم واحد نو اتاق و براش همه چی ور توضیح دادم 🐶سه بیوک بجنب با هلکوپتر بور بوسان.. نیرو های تو بوسان رو هم اماده باش کن. سریع باش.. جونگ کوک توی دستبند هانول.. ردیاب گذاشته.. بجنب پیداش کن.. من یه کاری دارم زود تمومش میکنم میام فقط زود.. بجنب.. باشه؟ 🦚حله. جیمین مراقب خودت باش🐶تو هم همین طور سه بیوک وسایلشو ور داشتم به سمت پایگاهی که هلکوپتر بود رفت رفتم بیرون سمت اتاق خدمتکارا در اتاق رو وا کردم و همه ی دخترا جیغ کشیدن.. عصبی بودن و برام مهم نبود.. اجوما اومد پیشم 🐔چی شده پسرم 🐶بین تون یه جاسوسه.. گمشید یگ بیاید بیرون! ( داد و عصبی) همه شون از اتاق خارج شدن بعضی هاشون داشتم عین بید به خودشون میلرزیدن..یه خط شده بود جلوشون قرار گرفتم و گفتم:عین ادم اونی که داره جاسوسی خونه ی هیون سو رو میکنه بیاد بیرون.. و گرنه پیداش کنم حسابش یا اسفلول سافلیه.اونی که تز همه شون بزرگ تر و قدیمی تر بود گفت🐔ا.. ر. باب.. ما.. کار.. ری نک.. ردیم🐶خفه شو!.. بیا بیرون.. بیا بیرون.. نمیکشمت فقط گمشو بیا بیرون! هیچکدومشون جم نخوردن راهی برام نذاشتن 🐶خیلی خب نمیای بیرون نه؟.. اوکی خودتون خواستید .. نگهبان ها 🐔بله قربان
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.