حس هایی زیادی هستند که نه می توان آن ها را به زبان آورد..
حسهایی زیادی هستند که نه میتوان آنها را به زبان آورد... نه میتوان نوشتشان!
یا اگر هم به زبان بیایند یا نوشته شوند، باز هم حق مطلب ادا نمیشود!
مثلا وقتهایی که دلت میخواد کسی را بدون هیچ ناخالصی و فارغ از همه چیز، در آغوش بگیری...
در آغوش بگیری و چنان به سینهات بفشاری تا برای تمام روزهای دلتنگی، تنهایی و بیقراری ذخیره داشته باشی...
مجالی برای آغوش هم نداشتی، لبهایت را به پیشانیاش نزدیک کنی... چشمهایت را ببندی و تمام احترامت را به قداست آن آدم در بوسهای خلاصه کنی!
گاهی اما....
گاهی اما....
گاهی مجال هیچ چیز نمییابی!
نه آغوشی که ذخیرهاش کنی برای روزهای مبادا و نه بوسهای برای ادای احترام به قداست آدمی...
گاهی فقط باید از دور کسی را تماشا کرد!
و
تمام حسرتها را توی بقچهای پیچید و گذاشت روی طاقچه دل!
یا اگر هم به زبان بیایند یا نوشته شوند، باز هم حق مطلب ادا نمیشود!
مثلا وقتهایی که دلت میخواد کسی را بدون هیچ ناخالصی و فارغ از همه چیز، در آغوش بگیری...
در آغوش بگیری و چنان به سینهات بفشاری تا برای تمام روزهای دلتنگی، تنهایی و بیقراری ذخیره داشته باشی...
مجالی برای آغوش هم نداشتی، لبهایت را به پیشانیاش نزدیک کنی... چشمهایت را ببندی و تمام احترامت را به قداست آن آدم در بوسهای خلاصه کنی!
گاهی اما....
گاهی اما....
گاهی مجال هیچ چیز نمییابی!
نه آغوشی که ذخیرهاش کنی برای روزهای مبادا و نه بوسهای برای ادای احترام به قداست آدمی...
گاهی فقط باید از دور کسی را تماشا کرد!
و
تمام حسرتها را توی بقچهای پیچید و گذاشت روی طاقچه دل!
۸۲۲
۲۳ مرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.