دلنوشته
#دلنوشته
بچه ک بودم از بس مغرور بودم هروقت مامانم میرفت جایی و منو با خودش نمیبرد مثل بقیه بچه ها پشتش گریه و التماس نمیکردم ولی ب محض اینکه میرفت میترکیدم از گریه...بزرگتر ک شدم رفتنای زیادی دیدم چیزای زیادی از دست دادم شبای زیادی تو تنهایی اشک ریختم و حرص خوردم که چرا پا رو غرورم نزاشتم با این وجود هنوز همونم همون آدم مغروری که برای داشتن به کسی التماس نمیکنم فقط بی صدا میشکنم
بچه ک بودم از بس مغرور بودم هروقت مامانم میرفت جایی و منو با خودش نمیبرد مثل بقیه بچه ها پشتش گریه و التماس نمیکردم ولی ب محض اینکه میرفت میترکیدم از گریه...بزرگتر ک شدم رفتنای زیادی دیدم چیزای زیادی از دست دادم شبای زیادی تو تنهایی اشک ریختم و حرص خوردم که چرا پا رو غرورم نزاشتم با این وجود هنوز همونم همون آدم مغروری که برای داشتن به کسی التماس نمیکنم فقط بی صدا میشکنم
۴.۳k
۱۲ فروردین ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.