حالا نه

حالا نه...
آنوقتی که دلت تنگ است؛
و کسی نیست پایِ حرفهایت بنشیند...
و از بغضت گریه کند؛
‹ یادِ من می افتی...! ›
امروز نه...
آنشبی که دلت دیوانگی میخواهد...
و کسی را پیدا نمیکنی که تا صبح؛
پا به پایت خیابان را گز کند و وسطِ؛
زمستان با گلویِ گرفته کنارت بستنی بخورد؛
‹ یادِ من می افتی...! ›
به همین زودی نه...
تویِ سالهایِ دور...
وقتی زل میزنی به قاب عکست؛
و هر چه بیشتر میگردی کمتر ردِ خوشبختی را؛
تویِ چشمهایت پیدا میکنی؛
‹ یادِ من می افتی...! ›
این روزا که دورت؛
تا دلت بخواهد شلوغ است که نه؛
آنوقتی که دست دراز میکنی؛
و گرمی دستی را حس نمیکنی؛
که سرانگشتان کسی؛
خیسی گونه هایت را لمس نمیکند؛
‹ یاد من می افتی...! ›
یادِ کسی که؛ غمت غمش بود...
یادِ کسی که؛
شانه به شانه ات تا ته دنیا هم می آمد...
یادِ کسی که دلیلِ تمام خوشی و؛
خوشبختی هایت بود...
حالا نه...
یک روز ولی.‌...
‹ یاد منی می افتی که همیشه؛
کنارت بودم...
یاد وقتهایی که؛
نمیخواستی پیشت باشم.. ›:)))!🖤-🔓
#عکس ، #عشق ، #ویسگون
دیدگاه ها (۱۰)

- اون انگشتر طلاییه ك دور تا دورشنگین بود ؛خیلی وقت بود ك دا...

عزیزم آرام باش تو اصلا عادی نیستی!((:#کلیپ ، #عشق ، #ویسگون

چشم هامو بستم تا حالم رو نبینه...(:#کلیپ ، #اهنگ ، #ویسگون

به چروک صورتش چین انداخت و گفت: به حرف بقیه گوش نده بچه جون!...

میخواهم در دنیای آرامش غیر درکی خودم غرق بشوم ،چشمانم را ببن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط