استاد کیم
استاد کیم
پارت ۶۰
مینو : داداش چی شده
یون وو عکس را به مینو نشون داد منیو سکوت کرد
مینو : پدر....
یون وو : پدر دید ولی هیچ چیزی نگفت خودمم در عجبم که هیچ چیزی نگفت چرا
مینو : حتما میخواد کاری کنه
یون وو : به مادر اینا گفتم که میام زود باش بریم
》》》》》》》》》》》
وارد عمارت شدن و سمته سالون رفتن پدرش را دید که نشسته و مشغول قهوه خوردن بود
یون وو : ما برگشتیم پدر
آقا لی: برید اتاق مینو تا استراحت کنه
مینو و یون وو شوکه شده بودن که چرا پدرش اینجوری رفتار کرد سمته اتاق رفتن ......
وارد اتاق شدن و مینو رو تخت دراز کشید
یون وو : استراحت کن
مینو : راستی داداش تو نجاتم داد
یون وو : نه تهیونگ
مینو شوکه گفت
مینو : چی استاد ؟
یون وو : استراحت کن پیشی
یون وو پتو رو مینو کشید و از اتاق خارج شد
مینو .... یعنی استاد منو نجات داد اگه از نامزاده منو کانگ دا خبر دار شه چیکار میکنه من مطمئنم حسی بهم داره ولی کی ...
با افکارش غرق بود که خواب اش برد
》》》》》》》》》》》》صبح روزه بعد
مینو با صدا مادرش بیدار شد و کش قوصی به بدنش داد
مینو : جانم مادر زیبا
رو تخت نشست و با دیدن خدمتکار ها که وسایل تو دست وارد اتاق شدن
مینو با انگشت اش چشم هایشرا مالید
مینو : مادری چی شده
خانم لی : پدرت تصمیم گرفته عروسی ترو به امشب برگذار کنه
مینو خندید و موهایش را خاروند
مینو : شوخیت گرفته مادری میدونی چی داری میگی
خانم لی : یونهی توضیح میده
مادرش از اتاق خارج شد مینو زود از رو تخت پایین شد
مینو ... نه نه نباید چی شده خدایا من چیکار کنم استاد ... آره استاد کیم
زود گوشی اش را برداشت و شماره تهیونگ را گرفت بعد از چندین سانیه صدا تهیونگ را شنید
مینو: استاد ...
تهیونگ : کار دارم مینو بعدا زنگ بزن
مینو : آما خیلی ضروریه
تهیونگ : کار دارم خانم کوچولو
بعدش تماس را به پایان رسوند
مینو : چیکار کنم
یونهی وارد اتاق شد و زود سمته مینو رفت
یونهی : دختر امشب مراسم ازدواجت هست
مینو: دستت درد نکنه من نمیدونستم زود باش بگو ببین چرا این تصمیم رو گرفتن
یونهی : داداش گفت اینجوری نمیفهمن که چه بلایی سرت اومده
مینو: دیروز خونه کانگ دا بود که منو دزدید اینم جزوی از نقشش بود
یونهی : چاره ای نداری مینو
منیو: هی تو یکی حرف نزن باید یه کاری بکنم نمیخواهم با اون عوض ازدواج کنم
کلافه و با ترس تو اتاق میگشت
در همان حال شب شد و هیچ خبری از یون وو و تهیونگ نبود مینو خیلی از دسته یون وو و تهیونگ ناراحت بود چون فقد اونا بودن که نجاتش میداد
@Yonjin953
پارت ۶۰
مینو : داداش چی شده
یون وو عکس را به مینو نشون داد منیو سکوت کرد
مینو : پدر....
یون وو : پدر دید ولی هیچ چیزی نگفت خودمم در عجبم که هیچ چیزی نگفت چرا
مینو : حتما میخواد کاری کنه
یون وو : به مادر اینا گفتم که میام زود باش بریم
》》》》》》》》》》》
وارد عمارت شدن و سمته سالون رفتن پدرش را دید که نشسته و مشغول قهوه خوردن بود
یون وو : ما برگشتیم پدر
آقا لی: برید اتاق مینو تا استراحت کنه
مینو و یون وو شوکه شده بودن که چرا پدرش اینجوری رفتار کرد سمته اتاق رفتن ......
وارد اتاق شدن و مینو رو تخت دراز کشید
یون وو : استراحت کن
مینو : راستی داداش تو نجاتم داد
یون وو : نه تهیونگ
مینو شوکه گفت
مینو : چی استاد ؟
یون وو : استراحت کن پیشی
یون وو پتو رو مینو کشید و از اتاق خارج شد
مینو .... یعنی استاد منو نجات داد اگه از نامزاده منو کانگ دا خبر دار شه چیکار میکنه من مطمئنم حسی بهم داره ولی کی ...
با افکارش غرق بود که خواب اش برد
》》》》》》》》》》》》صبح روزه بعد
مینو با صدا مادرش بیدار شد و کش قوصی به بدنش داد
مینو : جانم مادر زیبا
رو تخت نشست و با دیدن خدمتکار ها که وسایل تو دست وارد اتاق شدن
مینو با انگشت اش چشم هایشرا مالید
مینو : مادری چی شده
خانم لی : پدرت تصمیم گرفته عروسی ترو به امشب برگذار کنه
مینو خندید و موهایش را خاروند
مینو : شوخیت گرفته مادری میدونی چی داری میگی
خانم لی : یونهی توضیح میده
مادرش از اتاق خارج شد مینو زود از رو تخت پایین شد
مینو ... نه نه نباید چی شده خدایا من چیکار کنم استاد ... آره استاد کیم
زود گوشی اش را برداشت و شماره تهیونگ را گرفت بعد از چندین سانیه صدا تهیونگ را شنید
مینو: استاد ...
تهیونگ : کار دارم مینو بعدا زنگ بزن
مینو : آما خیلی ضروریه
تهیونگ : کار دارم خانم کوچولو
بعدش تماس را به پایان رسوند
مینو : چیکار کنم
یونهی وارد اتاق شد و زود سمته مینو رفت
یونهی : دختر امشب مراسم ازدواجت هست
مینو: دستت درد نکنه من نمیدونستم زود باش بگو ببین چرا این تصمیم رو گرفتن
یونهی : داداش گفت اینجوری نمیفهمن که چه بلایی سرت اومده
مینو: دیروز خونه کانگ دا بود که منو دزدید اینم جزوی از نقشش بود
یونهی : چاره ای نداری مینو
منیو: هی تو یکی حرف نزن باید یه کاری بکنم نمیخواهم با اون عوض ازدواج کنم
کلافه و با ترس تو اتاق میگشت
در همان حال شب شد و هیچ خبری از یون وو و تهیونگ نبود مینو خیلی از دسته یون وو و تهیونگ ناراحت بود چون فقد اونا بودن که نجاتش میداد
@Yonjin953
- ۱۶.۴k
- ۲۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط