𝑇ℎ𝑒 𝑙𝑜𝑠𝑡 𝑎𝑛𝑔𝑒𝑙
𝑇ℎ𝑒 𝑙𝑜𝑠𝑡 𝑎𝑛𝑔𝑒𝑙
𝑃𝐴𝑅𝑇: 102
____
باصدای در زدن پلک هامو فاصله دادم....
نفس کلافه ای کشیدم
پتورو تا شونه های ات روی دوتامون بالا کشیدمو صدامو صاف کردم
کوک:بیا داخل
_خدمتکاری وارد اتاق شد....
...:ارباب چیزی میخورید شما از دیروز تا الان گرسنه موندین
کوک:نه.... یکم غذای گرم و نرم که قابل حضم باشع درس کن
ادویه....روغن......سُس.....و چیزای تند داخلش نریزی
....:چشم
با صدای بسته شدن در چیزی بین دستام تکون خورد....
نگاهمو به ات دادم....صورتش روبه من بود....
چشمهاش نیمه باز و خسته بودن....دماغشو بالاکشیدو سرش به بدنم چسبوند.....
سر به سر گذاشتنش لذت بخش....ولی اینطوری شاید ازین حالت مریضیو بیحالیم دور شد
هنوز متوجه لخت بودنش نشده بود....
دستی زیر پتو از بین روناش تا بالای شکمش کشیدم.....
چشاش درشت شده بودن.....با عصبانیت صداشو بالا برد
ات:داری چه غلطی میکنی
اون این لحظات * دوست داشت ولی همیشه سعی مخالفت و مقاومت در برابر من داشت
پتو به پایین پرت کردم تا از روی تخت بیفته....
گردنش با قورت دادن اب دهنش تکون خورد.....
بدنمو روی بدنش گذاشتم و اروم بالا و پایین میشدم.....
با چشمای بسته سرشو با فشار به چپ چرخوند.....
ت.حریک شده بود و نمیخواست اینو جلوه بده
مچ دستاشو با یه دست به تاج تخت گرفتمو
باحالت خ.مار روی ل.باش ل.ب زدم
کوک: درسته لمس کردن بدن تو غلطه.....این اشتباهه.....ولی من میخوام به عمق این اشتباه نفوذ کنم
با چشمای گرد شده از حرفم بهم چشم دوخت....
لحظهای سر به سر گذاشتنشو فراموش کردم....
ب فشار دادن دو طرف کمربندم گیرش باز شد.....با ضربه بیرون کشیدمشو دستای ات و باهاش به تاج تخت بستم......
𝑃𝐴𝑅𝑇: 102
____
باصدای در زدن پلک هامو فاصله دادم....
نفس کلافه ای کشیدم
پتورو تا شونه های ات روی دوتامون بالا کشیدمو صدامو صاف کردم
کوک:بیا داخل
_خدمتکاری وارد اتاق شد....
...:ارباب چیزی میخورید شما از دیروز تا الان گرسنه موندین
کوک:نه.... یکم غذای گرم و نرم که قابل حضم باشع درس کن
ادویه....روغن......سُس.....و چیزای تند داخلش نریزی
....:چشم
با صدای بسته شدن در چیزی بین دستام تکون خورد....
نگاهمو به ات دادم....صورتش روبه من بود....
چشمهاش نیمه باز و خسته بودن....دماغشو بالاکشیدو سرش به بدنم چسبوند.....
سر به سر گذاشتنش لذت بخش....ولی اینطوری شاید ازین حالت مریضیو بیحالیم دور شد
هنوز متوجه لخت بودنش نشده بود....
دستی زیر پتو از بین روناش تا بالای شکمش کشیدم.....
چشاش درشت شده بودن.....با عصبانیت صداشو بالا برد
ات:داری چه غلطی میکنی
اون این لحظات * دوست داشت ولی همیشه سعی مخالفت و مقاومت در برابر من داشت
پتو به پایین پرت کردم تا از روی تخت بیفته....
گردنش با قورت دادن اب دهنش تکون خورد.....
بدنمو روی بدنش گذاشتم و اروم بالا و پایین میشدم.....
با چشمای بسته سرشو با فشار به چپ چرخوند.....
ت.حریک شده بود و نمیخواست اینو جلوه بده
مچ دستاشو با یه دست به تاج تخت گرفتمو
باحالت خ.مار روی ل.باش ل.ب زدم
کوک: درسته لمس کردن بدن تو غلطه.....این اشتباهه.....ولی من میخوام به عمق این اشتباه نفوذ کنم
با چشمای گرد شده از حرفم بهم چشم دوخت....
لحظهای سر به سر گذاشتنشو فراموش کردم....
ب فشار دادن دو طرف کمربندم گیرش باز شد.....با ضربه بیرون کشیدمشو دستای ات و باهاش به تاج تخت بستم......
۹.۹k
۱۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.