نگیر از این دل دیوانه ابر و باران را

نگیر از این دل دیوانه، ابر و باران را

هوای تنگ غروب و شب خیابان را

اگر چه پنجره ها را گرفته ای از من

نگیر خلوت گنجشکهای ایوان را

بهار، بی تو در این خانه گل نخواهد داد

هوای عطر تو دیوانه کرده گلدان را

بیا که تابستان، با تو سمت و سو بدهد

نگاه شعله ور آفتابگردان را

تو نیستی غم پاییز را چه خواهم کرد

و بی پرنده گی عصرهای آبان را

سرم به یاد تو گرم است زیر بال خودم

اگر به خانه ام آورده ای زمستان را

بریز! چاره ی این عشق، قهوه ی قجری ست

که چشمهای تو پر کرده اند فنجان را …!

.
دیدگاه ها (۱۰)

ای همه پاکی واحساس وصداقت،ای همه عشق ومحبت،به تو می اندیشم،ب...

❣ 🌹 ❣ پیشانی امسجده گاه لب هایت👀 چشمانم👀 میعادگاه قدم هایت👐 ...

ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺭﺍﺩﻭﺳـــــــﺖ ﺩﺍﺭﻡﻭﺍﺩﺍﺭﻡ ﻣـــــﯽ ﮐﻨﯽ ﮐﻪ ...ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻓ...

غصه می‌سوزد مرا، باران ببارکوچه می‌خواند تو را، باران بباراب...

قهوه های جاویدان ☕ قسمت ۹ از آخرین باری که با او دعوا کرده ب...

این آخرین بار است که آبادی تمام شهر ها را درون چشم هایت میبی...

تاوان خوشبختی اینده ات را اکنون پس بده

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط