+فردا پنجشنبه هست اونا مهمونی دعوتت و نمی توانند بیان از
+فردا پنجشنبه هست اونا مهمونی دعوتت و نمیتوانند بیان از این به بعد باید هر روز ببینمش
_تو باید باهاش ازدواج کنی؟؟!!
+آره
_وایی ولی تو که حسی نداری بهش
+بله میدونم ولی اگه ازت چیزی بخوان انجامش میدی برای جبران
_آره
+میتونی برای یک ماه دوست دختر من باشی
_چیییی
+نگاه کن من جمعه تولدم هست و خب میخوام اگه بتونم حرصشون بدن فقط باید بیای خونه من
_اگه حالت رو بهتر میکنه و باعث دوری اون میشه باشه
+خوبه فردا باشگاه تعطیل هست میتونی از شنبه بیای خونه ما
_باشه ولی شک نمیکنن
+نه از شنبه همش پیش تو هستم
و بهت کمک میکنم
_راستی فکر کنم خبر خوبی باشه نمیدونم ولی من با داروخانه و بیمارستان صحبت کردم چند ماهی
کمک نمیخوان میتونم هر روز
باشگاه باشم ولی چند ساعتی باید برم آزمایشگاه
برای دارو هام اشکال نداره؟؟
+معلومه که نه عالی شد این چند هفته رو اگه بگذرونیم
ازدواج اجباری هم کنسله
_خوبه. الان خوشحالی؟
+معلومه
_خوبه
+دیگه شب شده بریم
_باشه
+خداحافظ نورا
_خداحافظ کوکو
*شب نورا و کوک سوار ماشين هاشون شدن و رفتن به سوی خونه هاشون نورا وقتی رسید وارد خونه شد و دوش گرفت و خوابید کوک هم همینطور هر رو خوشحال بودن و در دل همشون حس عجیبی بود*صبح
_بلند شد صبحانه خورد و رفت حموم آمد بیرون یک لباس پوشید و رفت برای قدم زدن بیرون
+کوک شب بد خوبیده بود تصمیم گرفت بره بیرون یک چیزی خورد و دوش گرفت و رفت بیرون
_تو باید باهاش ازدواج کنی؟؟!!
+آره
_وایی ولی تو که حسی نداری بهش
+بله میدونم ولی اگه ازت چیزی بخوان انجامش میدی برای جبران
_آره
+میتونی برای یک ماه دوست دختر من باشی
_چیییی
+نگاه کن من جمعه تولدم هست و خب میخوام اگه بتونم حرصشون بدن فقط باید بیای خونه من
_اگه حالت رو بهتر میکنه و باعث دوری اون میشه باشه
+خوبه فردا باشگاه تعطیل هست میتونی از شنبه بیای خونه ما
_باشه ولی شک نمیکنن
+نه از شنبه همش پیش تو هستم
و بهت کمک میکنم
_راستی فکر کنم خبر خوبی باشه نمیدونم ولی من با داروخانه و بیمارستان صحبت کردم چند ماهی
کمک نمیخوان میتونم هر روز
باشگاه باشم ولی چند ساعتی باید برم آزمایشگاه
برای دارو هام اشکال نداره؟؟
+معلومه که نه عالی شد این چند هفته رو اگه بگذرونیم
ازدواج اجباری هم کنسله
_خوبه. الان خوشحالی؟
+معلومه
_خوبه
+دیگه شب شده بریم
_باشه
+خداحافظ نورا
_خداحافظ کوکو
*شب نورا و کوک سوار ماشين هاشون شدن و رفتن به سوی خونه هاشون نورا وقتی رسید وارد خونه شد و دوش گرفت و خوابید کوک هم همینطور هر رو خوشحال بودن و در دل همشون حس عجیبی بود*صبح
_بلند شد صبحانه خورد و رفت حموم آمد بیرون یک لباس پوشید و رفت برای قدم زدن بیرون
+کوک شب بد خوبیده بود تصمیم گرفت بره بیرون یک چیزی خورد و دوش گرفت و رفت بیرون
۷.۱k
۱۹ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.