𝑇ℎ𝑒 𝑙𝑜𝑠𝑡 𝑎𝑛𝑔𝑒𝑙
𝑇ℎ𝑒 𝑙𝑜𝑠𝑡 𝑎𝑛𝑔𝑒𝑙
𝑃𝐴𝑅𝑇: 70
____
ویو کوک
خیلی بی انرژی ب سمت عمارت میدویید.......پشت سرش دنبالش میدوییدم..... صدای خندههاش کل حیاطو پر کرده بود.......با این وضع ک میدوست گیرش بیارم چیکارش میکنم......بازم داشت قهقه میزد......
کل حیاطو دنبالش دوییدم....... قبل از اینکه دستش ب در عمارت بخور از کمر گرفتمشو ب در چسبوندمش.....
چشاشو بسته بود..... ولی لبخند دندون نماش هنوزم روی لباش نقش بسته بود......من کنار اون خودم نبودم......نه این جئون نیست......
این اون ارباب خشمگین عمارت......که هیچکس جرعت نگاه کردن بهشو نداشت نیست...... این ادم کنار این فرشته کوچولو شیطون دیگه بزرگترین ترس سئول نیست.....با اومدن این دختربچه دیگه خبری از قتل های زنجیره ای نبود.......
دیگه خبری از اون شکنجه های دردناک.....که قربانیارو تا مرز مرگ میبرد نبود.......جئون چیشده....تو اینی؟؟
مغزم قفل کرده بود.....این اون مرد سرد و خشنی که دیگه وجود نداره نیست......
«راوی»
پسر متوجه تغیر درونش شده بود.....متوجه بود.......متوجه بود...... که با هر لبخند دختربچه روبروش......جان از جسمش فراری میشد......اون فهمیده بود که داخل دام عاشقی افتاده......اون فهمیده بود ک این دخترک همون فرشته گمشده سرنوشتش بود.....
ولی اون ب این اعتقاد پیدا کرده بود ک دخترک دربرابر قلب و روح مرد شیطانی در قالب فرشته ست...... کاری های ناخواسته دخترک مرد رو ب مرز جنون میکشید......
مرد ب حدی محو شیطان کوچک رو ب رویش بود بی اعتنا....بی اعتنا نسبت ب خودش شده بود......کنترلی روی قلبش ک هر لحظه تنشنه تر از معجون عشق«لیریک Music 3D» دخترک میشد بود......
مرد در تله چشمان فرشته گمشدهاش غرق تر و غرق تر میشد......
اون دیدن چشمان فرشته اش را زیبا ترین منظره دنیا میدانست........
هیچ چیز شیرین تر از صدای خندههای دخترک برایش نبود.......
مرد توانایی مقابله در برابر قاتل روحش را نداشت......نمیتوانست.....خودش ب خوبی میدانست ک دربرابر این دختر قلب و روحش دست ب یکی میکنند......
دخترک با دیدن چشمان مجنون شده مرد روب رویش صدایش را پایین اورد.....ولی هنوز اثرات لبخندش مانده بود......ب چشمای مشکی مرد خیره شد.....منتظر بود......دخترک میدانست.....میدانست ک چگونه قلب پسر را ب بازی گرفته است......نگاه های خمار پسر لبخند دختربچه را پر رنگ تر میکرد......
𝑃𝐴𝑅𝑇: 70
____
ویو کوک
خیلی بی انرژی ب سمت عمارت میدویید.......پشت سرش دنبالش میدوییدم..... صدای خندههاش کل حیاطو پر کرده بود.......با این وضع ک میدوست گیرش بیارم چیکارش میکنم......بازم داشت قهقه میزد......
کل حیاطو دنبالش دوییدم....... قبل از اینکه دستش ب در عمارت بخور از کمر گرفتمشو ب در چسبوندمش.....
چشاشو بسته بود..... ولی لبخند دندون نماش هنوزم روی لباش نقش بسته بود......من کنار اون خودم نبودم......نه این جئون نیست......
این اون ارباب خشمگین عمارت......که هیچکس جرعت نگاه کردن بهشو نداشت نیست...... این ادم کنار این فرشته کوچولو شیطون دیگه بزرگترین ترس سئول نیست.....با اومدن این دختربچه دیگه خبری از قتل های زنجیره ای نبود.......
دیگه خبری از اون شکنجه های دردناک.....که قربانیارو تا مرز مرگ میبرد نبود.......جئون چیشده....تو اینی؟؟
مغزم قفل کرده بود.....این اون مرد سرد و خشنی که دیگه وجود نداره نیست......
«راوی»
پسر متوجه تغیر درونش شده بود.....متوجه بود.......متوجه بود...... که با هر لبخند دختربچه روبروش......جان از جسمش فراری میشد......اون فهمیده بود که داخل دام عاشقی افتاده......اون فهمیده بود ک این دخترک همون فرشته گمشده سرنوشتش بود.....
ولی اون ب این اعتقاد پیدا کرده بود ک دخترک دربرابر قلب و روح مرد شیطانی در قالب فرشته ست...... کاری های ناخواسته دخترک مرد رو ب مرز جنون میکشید......
مرد ب حدی محو شیطان کوچک رو ب رویش بود بی اعتنا....بی اعتنا نسبت ب خودش شده بود......کنترلی روی قلبش ک هر لحظه تنشنه تر از معجون عشق«لیریک Music 3D» دخترک میشد بود......
مرد در تله چشمان فرشته گمشدهاش غرق تر و غرق تر میشد......
اون دیدن چشمان فرشته اش را زیبا ترین منظره دنیا میدانست........
هیچ چیز شیرین تر از صدای خندههای دخترک برایش نبود.......
مرد توانایی مقابله در برابر قاتل روحش را نداشت......نمیتوانست.....خودش ب خوبی میدانست ک دربرابر این دختر قلب و روحش دست ب یکی میکنند......
دخترک با دیدن چشمان مجنون شده مرد روب رویش صدایش را پایین اورد.....ولی هنوز اثرات لبخندش مانده بود......ب چشمای مشکی مرد خیره شد.....منتظر بود......دخترک میدانست.....میدانست ک چگونه قلب پسر را ب بازی گرفته است......نگاه های خمار پسر لبخند دختربچه را پر رنگ تر میکرد......
۲۵.۲k
۱۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.