𝑇ℎ𝑒 𝑙𝑜𝑠𝑡 𝑎𝑛𝑔𝑒𝑙
𝑇ℎ𝑒 𝑙𝑜𝑠𝑡 𝑎𝑛𝑔𝑒𝑙
𝑃𝐴𝑅𝑇: 69
____
ویو ات
حوصلم سررفته بود..... تصمیم گرفتم خودم برم تو اون کلبه و نگاه کنم.....از روی تخت پایین اومدم با ذوق و شوق از عمارت خارج شدم......هوا بکم سرد بود ولی ازینکه تو خونه بمونم بهتره......چند قدمی جلو رفتم.....کنار باغچه روی ذانوم نشستم......گلا زیادی زیبا و خوش بو بودن......اروم پاشدم و با قدمای بی صدا ب سمت کلبه رفتم.....فقط پنج قدم با کلبه فاصله داشتم برگشتم تا ببینم کسی پشتم نیست....همینجوری ک حواسم ب اطراف بود عقب عقب رفتم تا در کلبه رو باز کنم.....
با برخورد ب بدن یکی از پشت سریع برگشتم....با دیدن چشای جدیو اخماش....
کوک:جایی تشریف میبردین؟*اخم*
ات: میخوام داخل کلبه رو ببینم*تردید*
کوک:چیزی برا دیدن نیست*بم*
ات:اگ نیست چرا نمیزاری ببینم*ی تای ابرو بالا*
کوک:بهت...گفتم
ات:برو اون ور
دستمو گذاشتم روی دستگیره .....تا خواستم پایین بکشمش دستو از مچ گرفتو تا بالای سرم بالا کشید......ی جوری ک از سمت دستم ک گرفته بود کج روی زمین مونده بودم......ی نگاه متعجب تحویلش دادم ک جدیت جاشو به خنده داد
ات:ایی ولم کن لطفاً
کوک:*صورتشو نزدیک میکنه*
ات:چرا اینجوری نگام میکنی...اییی ول کنن
دستمو بالا تر کشید.....تعادلی نداشتم.......برای اینکه نیفتم روب جلو قدم برداشتم دستمو رها مردو دستشو از پشت روی کمرم گذاشت میخواست ب خودش بچسبونم.....اولش برام اهمیتی نداشت...ولی قبل ازین که بهش نزدیکترشم......یادم افتاد پ.ریودم.......دستامو روی کمرش گذاشتمو با ضربه خودمو ب عقب پرت کردم......قبل ازین که بیفتم روی ذانو نشستم.....مهلت چشم چشم شدن باشو ندادمو سریع ب سمت عمارت میدوییدم
𝑃𝐴𝑅𝑇: 69
____
ویو ات
حوصلم سررفته بود..... تصمیم گرفتم خودم برم تو اون کلبه و نگاه کنم.....از روی تخت پایین اومدم با ذوق و شوق از عمارت خارج شدم......هوا بکم سرد بود ولی ازینکه تو خونه بمونم بهتره......چند قدمی جلو رفتم.....کنار باغچه روی ذانوم نشستم......گلا زیادی زیبا و خوش بو بودن......اروم پاشدم و با قدمای بی صدا ب سمت کلبه رفتم.....فقط پنج قدم با کلبه فاصله داشتم برگشتم تا ببینم کسی پشتم نیست....همینجوری ک حواسم ب اطراف بود عقب عقب رفتم تا در کلبه رو باز کنم.....
با برخورد ب بدن یکی از پشت سریع برگشتم....با دیدن چشای جدیو اخماش....
کوک:جایی تشریف میبردین؟*اخم*
ات: میخوام داخل کلبه رو ببینم*تردید*
کوک:چیزی برا دیدن نیست*بم*
ات:اگ نیست چرا نمیزاری ببینم*ی تای ابرو بالا*
کوک:بهت...گفتم
ات:برو اون ور
دستمو گذاشتم روی دستگیره .....تا خواستم پایین بکشمش دستو از مچ گرفتو تا بالای سرم بالا کشید......ی جوری ک از سمت دستم ک گرفته بود کج روی زمین مونده بودم......ی نگاه متعجب تحویلش دادم ک جدیت جاشو به خنده داد
ات:ایی ولم کن لطفاً
کوک:*صورتشو نزدیک میکنه*
ات:چرا اینجوری نگام میکنی...اییی ول کنن
دستمو بالا تر کشید.....تعادلی نداشتم.......برای اینکه نیفتم روب جلو قدم برداشتم دستمو رها مردو دستشو از پشت روی کمرم گذاشت میخواست ب خودش بچسبونم.....اولش برام اهمیتی نداشت...ولی قبل ازین که بهش نزدیکترشم......یادم افتاد پ.ریودم.......دستامو روی کمرش گذاشتمو با ضربه خودمو ب عقب پرت کردم......قبل ازین که بیفتم روی ذانو نشستم.....مهلت چشم چشم شدن باشو ندادمو سریع ب سمت عمارت میدوییدم
۲۱.۳k
۱۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.