یک روز به استانداری رفتم دکتر [دکتر چمران] مرا دید و پرسی
یک روز به استانداری رفتم دکتر [دکتر چمران] مرا دید و پرسید: چه خبر؟
_ دنبال زدن تانک ها هستیم. الان مشکل این تانک ها هستند محور ها و فاصله ها طوریه که نمیتونیم راحت شکار شون کنیم. هر روز هم به تعدادشون اضافه میشه امروز یه فکری به ذهنم رسید.اگه ما چندتا موتور پرشی با موتور سوار خبره و تیز و بُز داشته باشیم، می تونن تانک ها رو شکار کنن.
قاسم به دکتر گفت: 《 اون موتورسوارها که گفتین سید سراغ داره ولی همشون از این بچه لات ها و تیغ کش ها هستند. 》
_ من آدم بی کلّه می خوام. امروز به تهران پیِ این کار برو که خیلی مهمه.
همان روز یک راست سراغ جلیل نقاد رفتم .
جلیل سنش کم و ریز نقش، اما قُلدُر محلّه و زِبِل بود. برادرش جزو سازمان مجاهدین خلق و خودش مومن و عشق موتور بود.
موتورهای اوراق می خرید تمیز می کرد و می فروخت. به چشم بر هم زدنی دل و روده موتور را پایین میآورد و دوباره روی هم سوار می کرد خودش هم یک موتور پرشی بزرگ داشت. جلیل را راضی کردم بیاید منطقه بعد ترک موتورش نشستم و با هم سراغ چند نفر و بچههای مولوی رفتیم و جمعشان کردم و گفتم که فردا به نخست وزیری بیایند.
دکتر چمران تا بچه ها را دید با همه شان مدل مشتی ها سلام و علیک کرد. باعث شد دکتر توی دل بچه ها نفوذ کند.
دکتر به من گفت: 《 چه ورق هایی آوردی، سید ! باریکلّا. 》
برای شان توضیح داد:《 ما یکی یه آر پی جی زن میذاریم ترک شما، برین تو دل دشمن . به تانک هاشون نزدیک بشین، تا آر پی جی زن تانک رو شکار کنه و خیلی تیز و سریع برگردین عقب. این کار سرعت عمل و دقت میخواد. 》
ص۱۴۵
_ دنبال زدن تانک ها هستیم. الان مشکل این تانک ها هستند محور ها و فاصله ها طوریه که نمیتونیم راحت شکار شون کنیم. هر روز هم به تعدادشون اضافه میشه امروز یه فکری به ذهنم رسید.اگه ما چندتا موتور پرشی با موتور سوار خبره و تیز و بُز داشته باشیم، می تونن تانک ها رو شکار کنن.
قاسم به دکتر گفت: 《 اون موتورسوارها که گفتین سید سراغ داره ولی همشون از این بچه لات ها و تیغ کش ها هستند. 》
_ من آدم بی کلّه می خوام. امروز به تهران پیِ این کار برو که خیلی مهمه.
همان روز یک راست سراغ جلیل نقاد رفتم .
جلیل سنش کم و ریز نقش، اما قُلدُر محلّه و زِبِل بود. برادرش جزو سازمان مجاهدین خلق و خودش مومن و عشق موتور بود.
موتورهای اوراق می خرید تمیز می کرد و می فروخت. به چشم بر هم زدنی دل و روده موتور را پایین میآورد و دوباره روی هم سوار می کرد خودش هم یک موتور پرشی بزرگ داشت. جلیل را راضی کردم بیاید منطقه بعد ترک موتورش نشستم و با هم سراغ چند نفر و بچههای مولوی رفتیم و جمعشان کردم و گفتم که فردا به نخست وزیری بیایند.
دکتر چمران تا بچه ها را دید با همه شان مدل مشتی ها سلام و علیک کرد. باعث شد دکتر توی دل بچه ها نفوذ کند.
دکتر به من گفت: 《 چه ورق هایی آوردی، سید ! باریکلّا. 》
برای شان توضیح داد:《 ما یکی یه آر پی جی زن میذاریم ترک شما، برین تو دل دشمن . به تانک هاشون نزدیک بشین، تا آر پی جی زن تانک رو شکار کنه و خیلی تیز و سریع برگردین عقب. این کار سرعت عمل و دقت میخواد. 》
ص۱۴۵
۴۷۹
۲۸ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.