که یهو.....
که یهو.....
تیام روبه من کرد و گفت :دختره هرزه این چه گوهی بود خوردی
با تعجب نگاش کردم و گفتم :من که کاری نکردم هق هق
تیام گفت : هرزه تو دیشب با پسر باغبون لب گرفتی آره احمق بزار یه بلایی سرت بیارم
با ترس بهش نگاه کردم و گفتم:من کاری نکردم😭توروخدا بزار برای خودم زندگی کنم کاریم نداشته باش که یهو موهامو کشید،و گفت !:تو آستینم مار پرورش دادم ای احمق هرزه که منو انداخت تو ماشین و گازو گرفت رفت طرف یه جای تاریک و منو نشوند رو صندلی دستامو بست و محکم یه سیلی خوابوند تو صورتم یه تیکه لبم زخم شد مزه شوری خون به دهنم میخورد با گریه گفتم :من کاری نکردم آخه چه گناهی کردم من
که کمربندشو در آورد تمام بدنم رو با کمربند علامت گذاشت منو برد خونه و پرتم کرد توی انباری با ترس تا صبح اون تو بودم که یهو خواهرش دنیا اومد بهم گفت :ا.ت حالت خوبه با گریه گفتم:نههههه
گفتش :تو امروز با داداشم عقد میکنی با ترس و هق هق گفتم :چییییی نههه اصلا دویدم پایین عاقد اومده بود منو کشید سمت خودش و نشوند سر سفره عقد بله رو گفت من نمیخواستم باهاش ازدواج کنم که یهو دستم و محکم فشار داد از دهنم در رفت و گفتم:بله
شب🌃
اومد تو اتاق و گفت پارتی داریم لباس خوب بپوش بیا
موهامو دم اسبی بستم چتریمو جلو انداختم و اتو کردم یه لباس مشکی پوشیدم که به تنم چسبیده بود خیلی بهم میومد جذاب شده بودم. آرایش ملایمی کردم رفتم پایین خیلی از پسرا نگام میکردن یهو دیدم که یونا به تیام تکیه داده و دوستاش هم کنارش هستن یهو صدام زد و گفت:ا.ت بیا اینجا و کراواتمو در بیار از قسط رفتم روی پاش نشستم و کراواتشو در آوردم که یهو ....
تیام روبه من کرد و گفت :دختره هرزه این چه گوهی بود خوردی
با تعجب نگاش کردم و گفتم :من که کاری نکردم هق هق
تیام گفت : هرزه تو دیشب با پسر باغبون لب گرفتی آره احمق بزار یه بلایی سرت بیارم
با ترس بهش نگاه کردم و گفتم:من کاری نکردم😭توروخدا بزار برای خودم زندگی کنم کاریم نداشته باش که یهو موهامو کشید،و گفت !:تو آستینم مار پرورش دادم ای احمق هرزه که منو انداخت تو ماشین و گازو گرفت رفت طرف یه جای تاریک و منو نشوند رو صندلی دستامو بست و محکم یه سیلی خوابوند تو صورتم یه تیکه لبم زخم شد مزه شوری خون به دهنم میخورد با گریه گفتم :من کاری نکردم آخه چه گناهی کردم من
که کمربندشو در آورد تمام بدنم رو با کمربند علامت گذاشت منو برد خونه و پرتم کرد توی انباری با ترس تا صبح اون تو بودم که یهو خواهرش دنیا اومد بهم گفت :ا.ت حالت خوبه با گریه گفتم:نههههه
گفتش :تو امروز با داداشم عقد میکنی با ترس و هق هق گفتم :چییییی نههه اصلا دویدم پایین عاقد اومده بود منو کشید سمت خودش و نشوند سر سفره عقد بله رو گفت من نمیخواستم باهاش ازدواج کنم که یهو دستم و محکم فشار داد از دهنم در رفت و گفتم:بله
شب🌃
اومد تو اتاق و گفت پارتی داریم لباس خوب بپوش بیا
موهامو دم اسبی بستم چتریمو جلو انداختم و اتو کردم یه لباس مشکی پوشیدم که به تنم چسبیده بود خیلی بهم میومد جذاب شده بودم. آرایش ملایمی کردم رفتم پایین خیلی از پسرا نگام میکردن یهو دیدم که یونا به تیام تکیه داده و دوستاش هم کنارش هستن یهو صدام زد و گفت:ا.ت بیا اینجا و کراواتمو در بیار از قسط رفتم روی پاش نشستم و کراواتشو در آوردم که یهو ....
۱۰.۴k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.