پارت ³
پارت ³
(نیم ساعت بعد)
ا.ت:پ..پدر شما مطمعنید این کار...این کار خیلی سختیه
پدر ا.ت:تو میتونی ا.ت من مطمعنم..مطمعن
ا.ت:بابا جونم
پدر ا.ت:جانم دخترم
ا.ت:میشه امروز برم بیرون و بگردم تنهاااا
پدر ا.ت:ا.ت من چند بار گفتم خطر داره؟مگه من نگفتم چون وزیر اعظم پادشاهم برات و برامون خطر داره
ا.ت:پدر لطفا من میتونم از خودم دفاع کنم من شمشیر زنی و کنگفو بلدمممم
(یه نکته:ا.ت توی زمان خودش واقعا شمشیر زنی بلد بوده یعنی برا مسابقاتم رفته و مقام اورده و کنگفو رو داره یاد میگیره تو زمان گذشته)
پدر ا.ت:حد اقل بزار برات دوتا سرباز بزارم
ا.ت:بابا مردم شک نمیکنن؟
پدر ا.ت:همتون لباس مبدل میپوشید انا هم ازت فاصله میگیرن اما مواظبتن...این جوری اجازه میدم بری
ا.ت:عررررررررر مرسی بابااااا(ا.ت پرید بغل باباششششش😂)
(نیم ساعت بعد)
ا.ت:هوففف بالاخره حاضر شدمممم...بریم ″روبه سربازا″
داشتن شهر و میگشتن که یکی خیلی محکم خورد به ا.ت و وقتی ا.ت داشت میوفتاد یکی از کمر گرفتتش طرف ماسک زده بود ماسک روباه🦊 به رنگ سفید وقتی ا.ت رو بلند کرد سریع از انجا رفت و اوت رو با کلی تعجب تنها گذاشت
ا.ت:این خیلی خفن بوددددددددددد
یکی از سربازا بطور خیلی سوسکی بهش گفت ساکت باشه و به راهش ادامه بده
ادمین پکی
(نیم ساعت بعد)
ا.ت:پ..پدر شما مطمعنید این کار...این کار خیلی سختیه
پدر ا.ت:تو میتونی ا.ت من مطمعنم..مطمعن
ا.ت:بابا جونم
پدر ا.ت:جانم دخترم
ا.ت:میشه امروز برم بیرون و بگردم تنهاااا
پدر ا.ت:ا.ت من چند بار گفتم خطر داره؟مگه من نگفتم چون وزیر اعظم پادشاهم برات و برامون خطر داره
ا.ت:پدر لطفا من میتونم از خودم دفاع کنم من شمشیر زنی و کنگفو بلدمممم
(یه نکته:ا.ت توی زمان خودش واقعا شمشیر زنی بلد بوده یعنی برا مسابقاتم رفته و مقام اورده و کنگفو رو داره یاد میگیره تو زمان گذشته)
پدر ا.ت:حد اقل بزار برات دوتا سرباز بزارم
ا.ت:بابا مردم شک نمیکنن؟
پدر ا.ت:همتون لباس مبدل میپوشید انا هم ازت فاصله میگیرن اما مواظبتن...این جوری اجازه میدم بری
ا.ت:عررررررررر مرسی بابااااا(ا.ت پرید بغل باباششششش😂)
(نیم ساعت بعد)
ا.ت:هوففف بالاخره حاضر شدمممم...بریم ″روبه سربازا″
داشتن شهر و میگشتن که یکی خیلی محکم خورد به ا.ت و وقتی ا.ت داشت میوفتاد یکی از کمر گرفتتش طرف ماسک زده بود ماسک روباه🦊 به رنگ سفید وقتی ا.ت رو بلند کرد سریع از انجا رفت و اوت رو با کلی تعجب تنها گذاشت
ا.ت:این خیلی خفن بوددددددددددد
یکی از سربازا بطور خیلی سوسکی بهش گفت ساکت باشه و به راهش ادامه بده
ادمین پکی
۱۲.۴k
۱۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.