پارت ⁴
پارت ⁴
ا.ت:عووو اره حق با تو عه ″اروم″
توی راه ا.ت کلی خرید کرد خریدایی مثل سنجاق سر پارچه خوراکی و... اما هنوز داشت به ان شخصی که نجاتش داده بود فکر می کرد..خیلی دوست داشت بدونه ان شخص کی بود
برگشت به عمارت خودش و مستقیم رفت پیش پدرش
تق تق
پدر ا.ت:بله بفرمایید
ا.ت:بابااااا
پدر ا.ت:عاع چی شده ا.ت؟؟
ا.ت:همه ی اتفاقات توی شهر و گفت حتی ماجرای خریداشو و ان ماسک روباهیه
پدر ا.ت:من باهاشون ملاقات کردی
ا.ت:چی من..من با کی ملاقات کردم
پدر ا.ت:دختر قشنگم بعدا متوجه میشی الان برو استراحت کن و که از فردا باید تمرین هاتو شروع کنی
ا.ت:باشه اما شما هنوز مطمئنید که من باید برم و امتحان ملکه شدن برای ولیعهد و بدم؟
(شرمنده منظور و خوب نگفتم=منظور اینه که ملکه ی سر زمین بشه بره زن ولیعهد بشه)
پدر ا.ت:اره مطمعنم و باید بری
ا.ت: چشم
(یک هفته بعد)
ویو ا.ت
واییییی پدرم در امدههههه چه تمرینای سخت و بی رحمانه ای میزارنننن اما خداروشکر تموم شد اما مرحله ی سخت تو راه باید برم برا امتحانننننن بابا بهم گفت نزدیک ۱۰۰ دختر انجا هستن که ۱۵ یا ۱۶ یا حتی ۱۴ ساله شرکت کردن خدا بهم رحم کنههههه اما من نمی خوام بابام و توی این زمان نا امید کنم واقعا از بابایی که توی اینده دارم خیلی بهتره ان بابای من من و کتک میزد ان سرم داد میزد اما این باباااااا اصن باهام کاری نداره حتی بوسمم می کنه اما من هنوز مامانم و ندیدم :((((
توی درشکه نشسته بودم که شروع به حرکت کردیم بعد چند دقیقه خوابم برد
وون جی:بانو بانو بانووووو
ا.ت:چی چی شدهه
وون جی:بانوی من رسیدیم لطفا بیایید پایین
ا.ت:وایسا وایسا همه چیزم اوکی میگم خوابیدم اتفاقی برای صورتم نیوفتاده که؟؟؟؟
وون جی:نه بانوی من لطفا بیایید پایین
امدم پایین که همه ی بانوان جوان سمتم برگشتن با تعجب نگاشون کردم مگه من چیمه چرا اینجوری نگا میکنن
وون جی:بانوی جوان لطفا اهمیت ندید و با ما به سمت قصر بیایید نزدیک شیش تا سرباز پشت سرمون داشتن میومدن فکر کنم پدر من احترام خیلی زیادی به این مردم داره که انقدر برام خطر داره
رفتیم تو و داخل عمارت اصلی همه ی دختران جوان جمع شدن پادشاه و ملکه و ملکه ی مادر روبه روی ما روی جای مبدل نشسته بودن اما ولیعهد کجاست؟؟؟
یادم میره بزنم پکی
ا.ت:عووو اره حق با تو عه ″اروم″
توی راه ا.ت کلی خرید کرد خریدایی مثل سنجاق سر پارچه خوراکی و... اما هنوز داشت به ان شخصی که نجاتش داده بود فکر می کرد..خیلی دوست داشت بدونه ان شخص کی بود
برگشت به عمارت خودش و مستقیم رفت پیش پدرش
تق تق
پدر ا.ت:بله بفرمایید
ا.ت:بابااااا
پدر ا.ت:عاع چی شده ا.ت؟؟
ا.ت:همه ی اتفاقات توی شهر و گفت حتی ماجرای خریداشو و ان ماسک روباهیه
پدر ا.ت:من باهاشون ملاقات کردی
ا.ت:چی من..من با کی ملاقات کردم
پدر ا.ت:دختر قشنگم بعدا متوجه میشی الان برو استراحت کن و که از فردا باید تمرین هاتو شروع کنی
ا.ت:باشه اما شما هنوز مطمئنید که من باید برم و امتحان ملکه شدن برای ولیعهد و بدم؟
(شرمنده منظور و خوب نگفتم=منظور اینه که ملکه ی سر زمین بشه بره زن ولیعهد بشه)
پدر ا.ت:اره مطمعنم و باید بری
ا.ت: چشم
(یک هفته بعد)
ویو ا.ت
واییییی پدرم در امدههههه چه تمرینای سخت و بی رحمانه ای میزارنننن اما خداروشکر تموم شد اما مرحله ی سخت تو راه باید برم برا امتحانننننن بابا بهم گفت نزدیک ۱۰۰ دختر انجا هستن که ۱۵ یا ۱۶ یا حتی ۱۴ ساله شرکت کردن خدا بهم رحم کنههههه اما من نمی خوام بابام و توی این زمان نا امید کنم واقعا از بابایی که توی اینده دارم خیلی بهتره ان بابای من من و کتک میزد ان سرم داد میزد اما این باباااااا اصن باهام کاری نداره حتی بوسمم می کنه اما من هنوز مامانم و ندیدم :((((
توی درشکه نشسته بودم که شروع به حرکت کردیم بعد چند دقیقه خوابم برد
وون جی:بانو بانو بانووووو
ا.ت:چی چی شدهه
وون جی:بانوی من رسیدیم لطفا بیایید پایین
ا.ت:وایسا وایسا همه چیزم اوکی میگم خوابیدم اتفاقی برای صورتم نیوفتاده که؟؟؟؟
وون جی:نه بانوی من لطفا بیایید پایین
امدم پایین که همه ی بانوان جوان سمتم برگشتن با تعجب نگاشون کردم مگه من چیمه چرا اینجوری نگا میکنن
وون جی:بانوی جوان لطفا اهمیت ندید و با ما به سمت قصر بیایید نزدیک شیش تا سرباز پشت سرمون داشتن میومدن فکر کنم پدر من احترام خیلی زیادی به این مردم داره که انقدر برام خطر داره
رفتیم تو و داخل عمارت اصلی همه ی دختران جوان جمع شدن پادشاه و ملکه و ملکه ی مادر روبه روی ما روی جای مبدل نشسته بودن اما ولیعهد کجاست؟؟؟
یادم میره بزنم پکی
۱۸.۲k
۱۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.