من بمیرم هم نمیگویم بمان اما بمان

"من بمیرم هم نمیگویم بمان اما بمان"
عمراً این جمله نخواهد شد بیان اما بمان
_
از درون چشم هایم التماسم را بخوان
بر نمی آید تمنا از زبان اما بمان
_
رفته ها نیمی ز جان خسته ام را برده اند
سهم دستان تو اَست این نیمه جان اما بمان
_
نیمه جانی بر کفم مانده اگر خواهی ببر
میتوانی قاتلم گردی، بدان... اما بمان
_
گفته بودی: مهر، آبان یا که آذر میروم
گرچه گردیده کنون فصل خزان اما بمان
_
رفتنت من را به سمت قبله میگرداندم
"من بمیرم هم نمیگویم بمان اما بمان"
دیدگاه ها (۱)

‌این چَند ماه کِه مُنتَظِرَت بودَم.. به اَندازه چَند سال نَگ...

دلتنگتم،یجوری که انگار سال ها کنارت زندگی کردم و هرروز تو اغ...

‌داغی که بوسه‌ی تو به لب‌های ما نهاد یادش‌بخیر و خاطره‌اش جا...

بِه حَدی دوستَت دارَم کِه میدانَم خُداروزی سوالَش اَز تُو ای...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط