برده عشق
برده عشق
S,²"p,¹³"
"The last part "
♡_♡
_________
³سال بعد>>>>
با پاهای کوچولوش داشت تو هال دوری میز و کاناپهها میدوید..صدای لبخندش باعث شده بود تا خونه حال خوبی به خود گیرد..خوشحالم بودیم که دارمیش..
با صدای در مسیرش رو به سمت در عوض کرد..نمیخواستم جیمین تو این وضعیت ببینش..لخت..با لباس که به دست داشتم دنبالش دویدم
الیزه:هی ورجک وایسا.
جیمین که خیلی وقت بود وارد خونه شده بود نگاهی به وضعیت خونه و منو ورجک کوچولو انداخت...نزدیک جیمین شد و دستاش رو دوری پاهای جیمین حلقه کرد و محکم بغلش کرد
جیمین 'بیونگ هو'رو از روی زمین بلند کرد و بغلش کرد..
جیمین:ورجک کوچولو دوباره که مامان رو اذیت کردی
با لبخندی که به لب داشت چیزی نگفت و سرش رو روی شونه جیمین گذاشت
الیزه:خوشاومدی..حالت چطوره
جیمین:ممنون..دوباره که دنبالش راه افتادی
دستم رو روی کمرم گذاشتم و با حالت پوکر گفتم
الیزه:اگه میتونی یهروز نرو بیرون و کنار این ورجک بمون اونموقع منو درک میکنی
جیمین:خیلی اذیتت میکنه
الیزه:درست مث خودتت
جیمین با خجالت دستی بین موهاش کشید..
جیمین:ول کن دیگه..هرروز بهروم نیارش..
الیزه:حالا باشه..این ورجک رو بده دستم برو حاظر شو..بابا مامانم الان میاد..
جیمین:مامان بابا منم؟؟
الیزه:بهشون زنگ زدم..گفتن شاید نیم ساعت دیگه برسن..
جیمین:باشه بیا این ورجک مال تو..
جیمین دماغ 'هو' رو کشید و بعدی اینکه 'هو' به گریه افتاد داد بغلم و به سمت اتاقمون فرار کرد
الیزه:جیمین(بلند)
جیمین درحالیکه در اتاق رو میبست چشمک زد و گفت
جیمین:آخه نگاه موقع گریه چه قشنگ میشه..
الیزه:چشمک زدنم که بلد شدی.
جیمین:آره دیگه..
درو بست...در حالکه'بیونگ هو' تو بغلم بود به سمت هال رفتم..
روی کاناپه نشستم بیونگ هو رو کنارم گذاشتم دیگه گریه نمیکرد..لباسش که الانم تو دستم بود رو تنش کردم..که صدا در اومد..
دوباره بغلش کردم و به سمت در رفتم..
با اومدن مامان بابام و مامان بابای جیمین شبِ خوبی رو کنار همه گذروندیم قرار بود مامان بابام با کاملیا دوباره برگردن فرانسه..پس منو جیمین خواستیم قبل رفتنش همه باهم یه شب رو کنار هم بگذرونیم..و میشه گفت بهترین شب بود..
جیمین بعدی خداحافظی باهاشون درو بست و اومد به سمت منو بیونگ هو که روی کاناپه نشسته بودم..
جیمین بیونگ هو رو نگاه کرد وقتی دید خوابیده بغلش کرد و گفت میره بیونگ هو رو تو تختش بزاره..
باشهِ گفتم..
تلویزیون رو روشن کردم..امشب یه فیلم عاشقانه که از خیلی قبل منتظرش بودم رو میزاشت..
جام رو راحت کردم و لم دادم روی کاناپه..جیمین همه بعدی لحظهی اومد..نگاهی به نشستنم کرد و خندید
جیمین:وای الیزه فقط واسه یه فیلم؟
الیزه:انگار خودت هیچوقت همچون کاری رو انجام ندادی..
کنارم نشست..سرش رو به کاناپه تکیه داد..
غلط املایی بود معذرت 💫
ادامه بیا پارت بعد>>>
S,²"p,¹³"
"The last part "
♡_♡
_________
³سال بعد>>>>
با پاهای کوچولوش داشت تو هال دوری میز و کاناپهها میدوید..صدای لبخندش باعث شده بود تا خونه حال خوبی به خود گیرد..خوشحالم بودیم که دارمیش..
با صدای در مسیرش رو به سمت در عوض کرد..نمیخواستم جیمین تو این وضعیت ببینش..لخت..با لباس که به دست داشتم دنبالش دویدم
الیزه:هی ورجک وایسا.
جیمین که خیلی وقت بود وارد خونه شده بود نگاهی به وضعیت خونه و منو ورجک کوچولو انداخت...نزدیک جیمین شد و دستاش رو دوری پاهای جیمین حلقه کرد و محکم بغلش کرد
جیمین 'بیونگ هو'رو از روی زمین بلند کرد و بغلش کرد..
جیمین:ورجک کوچولو دوباره که مامان رو اذیت کردی
با لبخندی که به لب داشت چیزی نگفت و سرش رو روی شونه جیمین گذاشت
الیزه:خوشاومدی..حالت چطوره
جیمین:ممنون..دوباره که دنبالش راه افتادی
دستم رو روی کمرم گذاشتم و با حالت پوکر گفتم
الیزه:اگه میتونی یهروز نرو بیرون و کنار این ورجک بمون اونموقع منو درک میکنی
جیمین:خیلی اذیتت میکنه
الیزه:درست مث خودتت
جیمین با خجالت دستی بین موهاش کشید..
جیمین:ول کن دیگه..هرروز بهروم نیارش..
الیزه:حالا باشه..این ورجک رو بده دستم برو حاظر شو..بابا مامانم الان میاد..
جیمین:مامان بابا منم؟؟
الیزه:بهشون زنگ زدم..گفتن شاید نیم ساعت دیگه برسن..
جیمین:باشه بیا این ورجک مال تو..
جیمین دماغ 'هو' رو کشید و بعدی اینکه 'هو' به گریه افتاد داد بغلم و به سمت اتاقمون فرار کرد
الیزه:جیمین(بلند)
جیمین درحالیکه در اتاق رو میبست چشمک زد و گفت
جیمین:آخه نگاه موقع گریه چه قشنگ میشه..
الیزه:چشمک زدنم که بلد شدی.
جیمین:آره دیگه..
درو بست...در حالکه'بیونگ هو' تو بغلم بود به سمت هال رفتم..
روی کاناپه نشستم بیونگ هو رو کنارم گذاشتم دیگه گریه نمیکرد..لباسش که الانم تو دستم بود رو تنش کردم..که صدا در اومد..
دوباره بغلش کردم و به سمت در رفتم..
با اومدن مامان بابام و مامان بابای جیمین شبِ خوبی رو کنار همه گذروندیم قرار بود مامان بابام با کاملیا دوباره برگردن فرانسه..پس منو جیمین خواستیم قبل رفتنش همه باهم یه شب رو کنار هم بگذرونیم..و میشه گفت بهترین شب بود..
جیمین بعدی خداحافظی باهاشون درو بست و اومد به سمت منو بیونگ هو که روی کاناپه نشسته بودم..
جیمین بیونگ هو رو نگاه کرد وقتی دید خوابیده بغلش کرد و گفت میره بیونگ هو رو تو تختش بزاره..
باشهِ گفتم..
تلویزیون رو روشن کردم..امشب یه فیلم عاشقانه که از خیلی قبل منتظرش بودم رو میزاشت..
جام رو راحت کردم و لم دادم روی کاناپه..جیمین همه بعدی لحظهی اومد..نگاهی به نشستنم کرد و خندید
جیمین:وای الیزه فقط واسه یه فیلم؟
الیزه:انگار خودت هیچوقت همچون کاری رو انجام ندادی..
کنارم نشست..سرش رو به کاناپه تکیه داد..
غلط املایی بود معذرت 💫
ادامه بیا پارت بعد>>>
۱۳.۰k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.