پشتِ یکی از درختانِ باغ پنهون شده بودم! قرار بود پیدام کن
پشتِ یکی از درختانِ باغ پنهون شده بودم! قرار بود پیدام کنه . . .
باغ ساکت بود و خبری ازش نبود ؛ همچنان به تنهی درخت سیب تکیه کرده بودم . خم شدم و کمی سرم رو خم کردم تا ببینمش اما نبود . مثل قبل ایستادم تا باز تکیه کنم که رو درست در چند سانتیم دیدمش که بیهوا گفت
-پخخخخ
از ترس جیغ بلندی کشیدم؛ دستشو گذاشت روی دهنم و با خنده گفت
-چرا جیغ میکشی ؟!
-خب ترسیدم ...!
دستاش رو باز کرد، بغلم کرد و گفت
-هیچوقت از من پنهون نشو گرچه آب هم که بشی و به زمین بری، باز پیدات میکنم :)))
باغ ساکت بود و خبری ازش نبود ؛ همچنان به تنهی درخت سیب تکیه کرده بودم . خم شدم و کمی سرم رو خم کردم تا ببینمش اما نبود . مثل قبل ایستادم تا باز تکیه کنم که رو درست در چند سانتیم دیدمش که بیهوا گفت
-پخخخخ
از ترس جیغ بلندی کشیدم؛ دستشو گذاشت روی دهنم و با خنده گفت
-چرا جیغ میکشی ؟!
-خب ترسیدم ...!
دستاش رو باز کرد، بغلم کرد و گفت
-هیچوقت از من پنهون نشو گرچه آب هم که بشی و به زمین بری، باز پیدات میکنم :)))
۴.۲k
۱۲ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.