دلم می خواد امیدوار باشم؛
دلم میخواد امیدوار باشم؛
مثل همون وقتایی که توپ پلاستیکیمون میخورد به تیغای درخت نارنج و بعدش گوشامونو نزدیکش میکردیم به امید اینکه صدای خالی شدن بادش رو نشنویم.
دلم میخواد امیدوار باشم؛
مثل همون وقتایی که توپمون میفتاد خونه همسایه و چشممون به در خشک میشد تا خودش توپ رو واسمون بیاره.
دلم میخواد امیدوار باشم؛
مثل همون وقتایی که شلوار تازهام، توو فوتبال کوچه پاره میشد و دعا دعا میکردم که مادر نفهمه.
دلم میخواد امیدوار باشم؛
مثل همون وقتایی که فرداش ورزش داشتیم و شب کلی بارون میومد، امید داشتیم صبح که بیدار میشیم آفتاب زده باشه و تا زنگ سوم زمین خشک بشه.
دلم میخواد امیدوار باشم؛
مثل همون وقتایی که تیم محبوبم دو گل عقب میفتاد و من هی حساب میکردم که اگه این دقیقه گل بزنیم چقدر طول میکشه تا گل های بعدی رو هم بزنیم و بازی رو ببریم.
دلم میخواد امیدوار باشم؛
مثل همون وقتایی که دروازه وایمیسادم و بعد گل خوردن خودم توپ رو وسط زمین میکاشتم و داد میزدم و...
میدونم بزرگ تر شدیم و امیدا کمتر، میدونم واقعیتا داره بهمون فشار میاره، میدونم ذهنامون بزرگتر شده و کمتر خیال پردازی میکنه ولی میخوام بگم از هر ۱۰ تا توپی که به درخت نارنج میخورد، یه بارش صدای خالی شدن باد نمیداد، از هر ۱۰ تا توپی که خونه همسایه میفتاد یه بارش رو، خودش توپو بهمون تحویل میداد، از شلوارایی که پاره شده بود، مادر یه بارشو ندید یا به روم نیورد که چی شده، از ۲۰ تا شب بارونی یه بارش، فرداش انقدر گرم میشد که همون زنگ اول، زمین خشک شده بود، کم بود که دو گل عقب افتاده باشیم و برده باشیم ولی بود، ازون بازیایی که توپ رو وسط زمین کاشتم یادمه بردیم چنتاییشو و...
شاید خوشبینیم زیاد باشه ولی دلم میخواد هممون امیدوار باشیم؛
مثل همونجا که در جهان پر از تاریکی و وحشت فیلم" لیست شیندلر" دخترک قرمزپوشی تنها رنگ دنیای سیاه و سفید فیلم شده بود.
دلم میخواد "امید"، بعد از من بمیره.
پ.ن: از جمله دخترای خوشبختی بودم که تو زندگی بازی با توپ تو کوچه رو زیاد تجربه کردم علیرغم اینکه زیاد فوتبال بلد نبودم!
پ.ن: شنبه ها پر از اُمیده❤
مثل همون وقتایی که توپ پلاستیکیمون میخورد به تیغای درخت نارنج و بعدش گوشامونو نزدیکش میکردیم به امید اینکه صدای خالی شدن بادش رو نشنویم.
دلم میخواد امیدوار باشم؛
مثل همون وقتایی که توپمون میفتاد خونه همسایه و چشممون به در خشک میشد تا خودش توپ رو واسمون بیاره.
دلم میخواد امیدوار باشم؛
مثل همون وقتایی که شلوار تازهام، توو فوتبال کوچه پاره میشد و دعا دعا میکردم که مادر نفهمه.
دلم میخواد امیدوار باشم؛
مثل همون وقتایی که فرداش ورزش داشتیم و شب کلی بارون میومد، امید داشتیم صبح که بیدار میشیم آفتاب زده باشه و تا زنگ سوم زمین خشک بشه.
دلم میخواد امیدوار باشم؛
مثل همون وقتایی که تیم محبوبم دو گل عقب میفتاد و من هی حساب میکردم که اگه این دقیقه گل بزنیم چقدر طول میکشه تا گل های بعدی رو هم بزنیم و بازی رو ببریم.
دلم میخواد امیدوار باشم؛
مثل همون وقتایی که دروازه وایمیسادم و بعد گل خوردن خودم توپ رو وسط زمین میکاشتم و داد میزدم و...
میدونم بزرگ تر شدیم و امیدا کمتر، میدونم واقعیتا داره بهمون فشار میاره، میدونم ذهنامون بزرگتر شده و کمتر خیال پردازی میکنه ولی میخوام بگم از هر ۱۰ تا توپی که به درخت نارنج میخورد، یه بارش صدای خالی شدن باد نمیداد، از هر ۱۰ تا توپی که خونه همسایه میفتاد یه بارش رو، خودش توپو بهمون تحویل میداد، از شلوارایی که پاره شده بود، مادر یه بارشو ندید یا به روم نیورد که چی شده، از ۲۰ تا شب بارونی یه بارش، فرداش انقدر گرم میشد که همون زنگ اول، زمین خشک شده بود، کم بود که دو گل عقب افتاده باشیم و برده باشیم ولی بود، ازون بازیایی که توپ رو وسط زمین کاشتم یادمه بردیم چنتاییشو و...
شاید خوشبینیم زیاد باشه ولی دلم میخواد هممون امیدوار باشیم؛
مثل همونجا که در جهان پر از تاریکی و وحشت فیلم" لیست شیندلر" دخترک قرمزپوشی تنها رنگ دنیای سیاه و سفید فیلم شده بود.
دلم میخواد "امید"، بعد از من بمیره.
پ.ن: از جمله دخترای خوشبختی بودم که تو زندگی بازی با توپ تو کوچه رو زیاد تجربه کردم علیرغم اینکه زیاد فوتبال بلد نبودم!
پ.ن: شنبه ها پر از اُمیده❤
۴.۰k
۳۰ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.