من زمینخورده ی یک حس عجیبم که نگو

من زمین‌خورده ی یک ‌حس عجیبم ؛ ‌که ‌نگو
بی تو بسیار در این شهر غریبم که نگو

قلبم‌از دوری تو سخت به درد آمده است
می کنم صبر بر این دردِ عجیبم ؛ که نگو

دل به چشمان تو خو دارد و تنها شده است
از غمت خسته و بی صبر و شکیبم ؛ که ‌نگو

من از این فاصله ها خسته و غمگین شده ام
فاصله صبرِ مرا برده حبیبم ؛ ‌که‌ نگو

مثل پروانه که خود را زند آتش از عشق
من هم از عشق تو درگیرِ لهیبم ؛ که نگو

بعدِ تو غم شده یارِ من و تنهاییِ من
ای دریغا غمِ تو گشته نصیبم ؛ که نگو
دیدگاه ها (۲)

غرق ایهام نگاهت بی هوا عاشق شدمدزدکی از پشت دیوار حیا عاشق ش...

به التماس نجیبم بخند حرفی نیست شکسته پای شکیبم بخند ح...

ای جان من خسته درمانده فدایتمن منتظرم بشنوم از دور صدایت شای...

خاطراتم را بده دست پرستو ها برو زجر دارم میکشم خوبم ...همین ...

‍ .دلتنگ بودن را چگونه باید تفسیر کرد چگونه از تیغ برنده ء ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط