《 رومان دریای آبی 》
《 رومان دریای آبی 》
پارت 88
ات : اسم خیلی قشنگیه
جیمین : من بودم اسم بهتری روش میزاشتم
ات با حرص به جیمین نگاه کرد که جیمین دیگه چیزی نگفت
ات : سون هی یکم استراحت کن
سون هی دراز کشید و ات ملافه تخت روش کشید روز بعدش سون هی از بیمارستان مرخص شد ات همراهش به خونه اونا رفت
کنار گهواره بچه وایستاده بود و بهش نگاه میکرد و غرق در افکارش بود
که دستی دوره کمرش حلقه کرد
جیمین : به چی فکر میکنی
ات : جیمین بچه ها واقعا به مجزه هستن ببین بقدر ناز خوابیده
جیمین چونه اش روی شونه ات گذاشت و دست روی شکم برآمدش کشید
جیمین : آره بیصبرانه منتظر این کوچولو هستم که به زندگیمو بیاد
ات : منم همینطور
روزا شب ها میگذشت و زندگی حالا روی خوشش رو به اون دوختر نشون داده بود با اون همه سختی که کشیده بود
هیچ وقتی فکر نمیکرد که این جوری زندگیش تعقیر کنه
اونم با اومد یه فرد به زندگیش،عشق،محبت،خوشبختی رو تجربه کرده
صبح با احساس درده جدید زیر دلش بیدار شد
چشماش رو باز کرد و به جای خالی جیمین نگاه کرد با دردی که داشت از پله ها پایین رفت و خودش رو یا آشپزخونه رسون
ات : جیمین من حالمخوب نیست
جیمین که درحال آشپز بود با شنیدن حرفش با نگرانی به سمتش اومد
جیمین : چی شده خوبی رنگت پرید
ات : نه خوب نیست خیلی درد دارم
جیمین : دکتر گفت هنوز وقت داری
جیمین با نگرانی دستش رو گرفت که ات با داد گفت
ات : باید بریم بیمارستان
جیمین با عجله به سمت بیمارستان رفت و ات روی برانکارد گذاشت
جیمین دستش رو گرفت بود
جیمین : آروم باش عزیز
ات با درد چشماش روی هم فشار داد
ات : دستمو ول کن
پرستار برانکارد رو به اوتاق عمل برد به جیمین اجازه ورود ندادن
جیمین با استرس و نگرانی منتطر بود که بعد از کلی انتظار دکتر از اتاق عمل بیرون اومد
دکتر: حال همسرم و بچتون کامل خوبه شما صاحب یه دوختر بچه شدین
جیمین با خوشحالی از دوکتر تشکر کرد و به اوتاق ات رفت
که بعد از یک ساعتی بیدار شد و به جیمین که کنارش نشست بود نگاه کرد
ات : جی....جیمین
جیمین : ات خوبی درد که نداری
ات : نه خوبم بچم
جیمین : حالش خوبه اجازه ندادی که جنسیت بچه رو بفهمیم ما صاحب یه دوختر خوشگل مثل مامانش شدیم
ات : میخوام ببینمش
جیمین : الان به پرستار میگم
ادامه دارد؟؟؟؟
https://wisgoon.com/mynhe
پارت 88
ات : اسم خیلی قشنگیه
جیمین : من بودم اسم بهتری روش میزاشتم
ات با حرص به جیمین نگاه کرد که جیمین دیگه چیزی نگفت
ات : سون هی یکم استراحت کن
سون هی دراز کشید و ات ملافه تخت روش کشید روز بعدش سون هی از بیمارستان مرخص شد ات همراهش به خونه اونا رفت
کنار گهواره بچه وایستاده بود و بهش نگاه میکرد و غرق در افکارش بود
که دستی دوره کمرش حلقه کرد
جیمین : به چی فکر میکنی
ات : جیمین بچه ها واقعا به مجزه هستن ببین بقدر ناز خوابیده
جیمین چونه اش روی شونه ات گذاشت و دست روی شکم برآمدش کشید
جیمین : آره بیصبرانه منتظر این کوچولو هستم که به زندگیمو بیاد
ات : منم همینطور
روزا شب ها میگذشت و زندگی حالا روی خوشش رو به اون دوختر نشون داده بود با اون همه سختی که کشیده بود
هیچ وقتی فکر نمیکرد که این جوری زندگیش تعقیر کنه
اونم با اومد یه فرد به زندگیش،عشق،محبت،خوشبختی رو تجربه کرده
صبح با احساس درده جدید زیر دلش بیدار شد
چشماش رو باز کرد و به جای خالی جیمین نگاه کرد با دردی که داشت از پله ها پایین رفت و خودش رو یا آشپزخونه رسون
ات : جیمین من حالمخوب نیست
جیمین که درحال آشپز بود با شنیدن حرفش با نگرانی به سمتش اومد
جیمین : چی شده خوبی رنگت پرید
ات : نه خوب نیست خیلی درد دارم
جیمین : دکتر گفت هنوز وقت داری
جیمین با نگرانی دستش رو گرفت که ات با داد گفت
ات : باید بریم بیمارستان
جیمین با عجله به سمت بیمارستان رفت و ات روی برانکارد گذاشت
جیمین دستش رو گرفت بود
جیمین : آروم باش عزیز
ات با درد چشماش روی هم فشار داد
ات : دستمو ول کن
پرستار برانکارد رو به اوتاق عمل برد به جیمین اجازه ورود ندادن
جیمین با استرس و نگرانی منتطر بود که بعد از کلی انتظار دکتر از اتاق عمل بیرون اومد
دکتر: حال همسرم و بچتون کامل خوبه شما صاحب یه دوختر بچه شدین
جیمین با خوشحالی از دوکتر تشکر کرد و به اوتاق ات رفت
که بعد از یک ساعتی بیدار شد و به جیمین که کنارش نشست بود نگاه کرد
ات : جی....جیمین
جیمین : ات خوبی درد که نداری
ات : نه خوبم بچم
جیمین : حالش خوبه اجازه ندادی که جنسیت بچه رو بفهمیم ما صاحب یه دوختر خوشگل مثل مامانش شدیم
ات : میخوام ببینمش
جیمین : الان به پرستار میگم
ادامه دارد؟؟؟؟
https://wisgoon.com/mynhe
۲.۰k
۰۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.