دو پارتی
دو پارتی
تتو آرتیست دوست داشتی من
وسط فیک قلب یخی یک تک پارتیمون نشه؟😉
از زبان ا/ت:
دو ماهی میشد که با دوست پسرم کات کرده بودم، دوست پسرم نامجون بود عضو گروه بی تی اس، به خاطر مشغله کاریش مجبور شدیم باهم کات کنیم من بعد کات رفتم و دوره دیدم و حالا یک تتو آرتیست حرفه ای شدم
صدایی منو از افکارم در آورد
صاحب کار ا/ت: ا/تتتت، یک مشتری داریم
صاحب کارم ایرانی بود و واقعا زن باحال و خفنی بود من واقعا باهاش حال میکنم اسمش هم سودا بود
سودا: ا/ت، مگه با تو نیستم؟
ا/ت: ها؟ بله؟ ببخشید، چی شده؟
سودا: گفتم یک مشتری داریم، برای تتو اومده
ا/ت: آها، خب باشه بگید بیاد تو
سودا: سحر!(سحر خواهر کوچکتر سودا هست که دستیارشونه و اونم ایرانیه) سحر با توام!!!!
سحر: ها بله بله چیشده؟
سودا: ای خدا*زیر لب* برو به مشتری بگو بیاد تو
سحر: باشه خواهر
سحر رفت دم در
سحر: بفرمایید تو*با لبخند و احترام*
با دیدن کسی که اومد تو نفسم بریده شد و قلبم جوری میکوبید که انگار میخواست از سینم بزنه بیرون، اون... اون نامجون بود
نامجون: سلام سلام*با احترام*
سودا: خیلی خوش اومدید*لبخند* بفرمایید بشینید، بذارید یک قهوه براتون بیارم بعد...
نامجون نذاشت حرف سودا تموم بشه و یهو گفت
نامجون: تتو آرتیست شما کیه؟
سودا ادامه ی حرفشو قورت داد و با دست به من اشاره کرد
سودا: تتو آرتیست ما ایشون هستن، کارشون حرف نداره واقعا بی نظیره(نکته: سودا داره نامجون رو خر میکنه که ازش پول بیشتری بگیره چون نامجون آدم معروفیه)
نامجون: من میخوام ببرمش خونم
سودا با دهن باز به نامجون نگاه کرد
سودا: عاااا ببخشید؟
نامجون: ببخشید، اما چون آدم معروفی هستم ممکنه برام دردسر بشه که توی مکان عمومی باشم، پس تتو آرتیستتون رو میبرم خونم تا اونجا برام تتو بزنه همونجا هم انعامشو میدم
نمیدونستم دارم خواب میبینم یا نه، اون میخواست منو ببره خونش؟ با اینکه میدونست کات کردیم؟ واقعا باورم نمیشه
سودا: اما...اما
نامجون: مشکل شما چیه؟
سودا نمیخواست اتفاقی برای من بیوفته برای همین داشت مخالفت میکرد چون به نامجون اعتماد نداشت
سودا: ببینید آقای کیم، ما فقط توی سالن...
نذاشتم حرفش کامل بشه و گفتم
ا/ت: سودا جون، مشکلی نداره من همراه ایشون میرم
سودا با چشمایی که نزدیک بود از حدقه بزنه بیرون بهم نگاه کرد و بعدش گفت
سودا: ببخشید آقای کیم، ا/ت یه لحظه بیا
دنبالش رفتم که منو برد توی آبدار خونه
سودا: تو دیوونه شدی؟ میخوای با کسی بری که اصلا نمیشناسیش؟
ا/ت: سودا جون الان دیگه همه این آقا رو میشناسن واقعا خیلی محبوبیت بالایی داره
سودا: منظورم اون شناختن نیست، منظورم اعتماده...تو تا حالا از نزدیک دیده بودیش که به همین راحتی بهش اعتماد میکنی؟
ا/ت: حالا مثلا اگه منو برد خونش چه اتفاقی میوفته؟ میکشتم؟ یا بهم تج*وز میکنه؟*با خنده*
سودا: هیشششش صداتو بیار پایین دختر، آره ممکنه این اتفاق ها بیوفته
ا/ت: سودا، اگه این کارا رو هم بکنه برای خودش دردسر میشه چرا؟ چون آدم معروفیه و ممکنه همه جا خبرش پخش بشه و آبروش بره اگه یک فرد نا شناخته بود آره شاید این اتفاق ها میوفتاد اما این آدم معروفیه و پای آبروی خودش وسطه
سودا: هوفف آخه من چی بگم به تو... باشه برو اما اگه اتفاقی واست افتاد پای خودت باشه؟
ا/ت: فکر بیخود نکن...من رفتم
از آبدار خونه رفتم بیرون و سودا هم دنبالم اومد
نامجون: خب؟ چیشد؟
سودا: تتو آرتیست ما همراهتون میاد
یهو یک لبخند رضایت مندانه ای روی لبش نقش بست
نامجون: خوبه، من میرم توی ماشین و منتظرشم...زود وسایلتو بردار و بیا*رو به ا/ت*
ادامه دارد....
تتو آرتیست دوست داشتی من
وسط فیک قلب یخی یک تک پارتیمون نشه؟😉
از زبان ا/ت:
دو ماهی میشد که با دوست پسرم کات کرده بودم، دوست پسرم نامجون بود عضو گروه بی تی اس، به خاطر مشغله کاریش مجبور شدیم باهم کات کنیم من بعد کات رفتم و دوره دیدم و حالا یک تتو آرتیست حرفه ای شدم
صدایی منو از افکارم در آورد
صاحب کار ا/ت: ا/تتتت، یک مشتری داریم
صاحب کارم ایرانی بود و واقعا زن باحال و خفنی بود من واقعا باهاش حال میکنم اسمش هم سودا بود
سودا: ا/ت، مگه با تو نیستم؟
ا/ت: ها؟ بله؟ ببخشید، چی شده؟
سودا: گفتم یک مشتری داریم، برای تتو اومده
ا/ت: آها، خب باشه بگید بیاد تو
سودا: سحر!(سحر خواهر کوچکتر سودا هست که دستیارشونه و اونم ایرانیه) سحر با توام!!!!
سحر: ها بله بله چیشده؟
سودا: ای خدا*زیر لب* برو به مشتری بگو بیاد تو
سحر: باشه خواهر
سحر رفت دم در
سحر: بفرمایید تو*با لبخند و احترام*
با دیدن کسی که اومد تو نفسم بریده شد و قلبم جوری میکوبید که انگار میخواست از سینم بزنه بیرون، اون... اون نامجون بود
نامجون: سلام سلام*با احترام*
سودا: خیلی خوش اومدید*لبخند* بفرمایید بشینید، بذارید یک قهوه براتون بیارم بعد...
نامجون نذاشت حرف سودا تموم بشه و یهو گفت
نامجون: تتو آرتیست شما کیه؟
سودا ادامه ی حرفشو قورت داد و با دست به من اشاره کرد
سودا: تتو آرتیست ما ایشون هستن، کارشون حرف نداره واقعا بی نظیره(نکته: سودا داره نامجون رو خر میکنه که ازش پول بیشتری بگیره چون نامجون آدم معروفیه)
نامجون: من میخوام ببرمش خونم
سودا با دهن باز به نامجون نگاه کرد
سودا: عاااا ببخشید؟
نامجون: ببخشید، اما چون آدم معروفی هستم ممکنه برام دردسر بشه که توی مکان عمومی باشم، پس تتو آرتیستتون رو میبرم خونم تا اونجا برام تتو بزنه همونجا هم انعامشو میدم
نمیدونستم دارم خواب میبینم یا نه، اون میخواست منو ببره خونش؟ با اینکه میدونست کات کردیم؟ واقعا باورم نمیشه
سودا: اما...اما
نامجون: مشکل شما چیه؟
سودا نمیخواست اتفاقی برای من بیوفته برای همین داشت مخالفت میکرد چون به نامجون اعتماد نداشت
سودا: ببینید آقای کیم، ما فقط توی سالن...
نذاشتم حرفش کامل بشه و گفتم
ا/ت: سودا جون، مشکلی نداره من همراه ایشون میرم
سودا با چشمایی که نزدیک بود از حدقه بزنه بیرون بهم نگاه کرد و بعدش گفت
سودا: ببخشید آقای کیم، ا/ت یه لحظه بیا
دنبالش رفتم که منو برد توی آبدار خونه
سودا: تو دیوونه شدی؟ میخوای با کسی بری که اصلا نمیشناسیش؟
ا/ت: سودا جون الان دیگه همه این آقا رو میشناسن واقعا خیلی محبوبیت بالایی داره
سودا: منظورم اون شناختن نیست، منظورم اعتماده...تو تا حالا از نزدیک دیده بودیش که به همین راحتی بهش اعتماد میکنی؟
ا/ت: حالا مثلا اگه منو برد خونش چه اتفاقی میوفته؟ میکشتم؟ یا بهم تج*وز میکنه؟*با خنده*
سودا: هیشششش صداتو بیار پایین دختر، آره ممکنه این اتفاق ها بیوفته
ا/ت: سودا، اگه این کارا رو هم بکنه برای خودش دردسر میشه چرا؟ چون آدم معروفیه و ممکنه همه جا خبرش پخش بشه و آبروش بره اگه یک فرد نا شناخته بود آره شاید این اتفاق ها میوفتاد اما این آدم معروفیه و پای آبروی خودش وسطه
سودا: هوفف آخه من چی بگم به تو... باشه برو اما اگه اتفاقی واست افتاد پای خودت باشه؟
ا/ت: فکر بیخود نکن...من رفتم
از آبدار خونه رفتم بیرون و سودا هم دنبالم اومد
نامجون: خب؟ چیشد؟
سودا: تتو آرتیست ما همراهتون میاد
یهو یک لبخند رضایت مندانه ای روی لبش نقش بست
نامجون: خوبه، من میرم توی ماشین و منتظرشم...زود وسایلتو بردار و بیا*رو به ا/ت*
ادامه دارد....
- ۷۱۹
- ۱۴ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط